گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:روستایی بچه‌ای هست درون بازار دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار

❈۱❈
روستایی بچه‌ای هست درون بازار دغلی لاف زنی سخره کنی بس عیار
که از او محتسب و مهتر بازار بدرد در فغانند از او از فقعی تا عطار
❈۲❈
چون بگویند چرا می‌کنی این ویرانی دست کوته کن و دم درکش و شرمی می‌دار
او دو صد عهد کند گوید من بس کردم توبه کردم نتراشم ز شما چون نجار
❈۳❈
بعد از این بد نکنم عاقل و هوشیار شدم که مرا زخم رسید از بد و گشتم بیدار
باز در حین ببرد از بر همسایه گرو بخورد بامی و چنگی همه با خمر و خمار
❈۴❈
خویشتن را به کناری فکند رنجوری که به یک ساله تب تیز بود گشته نزار
این هم از مکر که تا درفکند مسکینی که بر او رحم کند او به گمان و پندار
❈۵❈
پس بگوید که مرا مکنت چندین سیم است پیش هر کس به فلان جای و نقدی بسیار
هر که زین رنج مرا باز یکی یارانه بکند در عوض آن بکنم من صد بار
❈۶❈
تا از این شیفته سر نیز تراشی بکند به طریق گرو و وام به چار و ناچار
چون بداند برود خاک کند بر سر او جامه زد چاک به زنهار از این بی‌زنهار
❈۷❈
چون شود قصد که گیرند بپوشد ازرق صوفیی گردد صافی صفت بی‌آزار
یک زبان دارد صد گز که به ظاهر سگزست چون به زخمش نگری باشد چاهی پرمار
❈۸❈
به گهی کز سر عشرت لطف آغاز کند شکرابت دهد او از شکر آن گفتار
همه مهر و کرم و خاکی و عشق انگیزی که بجوشد دل تو وز تو رود جمله قرار
❈۹❈
و گهی از سر فضل و هنر آغاز کند که بگویی تو که لقمان زمانست به کار
تا که از زهد و تقزز سخن آغاز کند سر و گردن بتراشد چو کدو یا چو خیار
❈۱۰❈
روزی از معرفت و فقه بسوزد ما را که بگویم که جنیدست و ز شیخان کبار
چون بکاوی دغلی گنده بغل مکاری آفتی مزبله‌ای جمله شکم طبلی خوار
❈۱۱❈
هیچ کاری نه از او جمله شکم خواری و بس پس از آن گشت به هر مصطبه او اشکم خوار
محتسب کو ز کفایت چو نظام الملکست کرد از مکر چنین کس رخ خود در دیوار
❈۱۲❈
زاری آغاز کند او که همه خرد و بزرگ همه یاریش کنند ار چه بدیدند یسار
محتسب عقل تو است دان که صفاتت بازار وان دغل هست در او نفس پلید مکار
❈۱۳❈
چون همه از کف او عاجز و مسکین گشتند جمله گفتند که سحرست فن این طرار
چونک سحرست نتانیم مگر یک حیله برویم از کف او نزد خداوند کبار
❈۱۴❈
صاحب دید و بصیرت شه ما شمس الدین که از او گشت رخ روح چو صد روی نگار
چو از او داد بخواهیم از این بیدادی او به یک لحظه رهاند همه را از آزار
❈۱۵❈
که اگر هیبت او دیو پری نشناسد هر یکی زاهد عصری شود و اهل وقار
برهندی همه از ظلمت این نفس لئیم گر از او یک نظری فضل بتابند بهار
❈۱۶❈
خاک تبریز که از وی چو حریم حرم است بس از او برخورد آن جان و روان زوار

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

تصاویر

کامنت ها

محمد خمیسی
2013-07-27T09:08:50
سلام در مصرع اول از بیت 14 کلمه سگزست به اشتباه سر هم امده است و صحیح ان عبارت است از : سه گز است. یا سه گزست. لطفا اصلاح نمائید
گمنام-۱
2017-10-27T17:36:28
چنین می نماید که روستایی بچه حسابی آقارا چزانده است،!! ای بسا از معاصرانیست که آبشان به یک جوی نمی رفته است ، به دیگر سخن زیر بار برتری او نمی رفته است. و خداوند آگاه ترین است.
فرزاد اقبال
2017-10-27T11:34:54
توبه کردم "نتراشم" ز شما چون نجارتراشیدن معادل امروزی از کسی کندنه. یعنی به دروغ و دغل از کسی چیز گرفتن
...
2017-11-03T02:35:36
گمنام جانبله من لزوما به نویسنده برنمیگرده ولی برداشت من اینطور بود که از زبان خودتون گفتین.بله میشه داستان شخصی بوده باشه. همه چیز امکان داره چون هیچ قطعیتی در مورد صحت برداشت ما از حرفی که چندصد سال پیش زده شده وجود نداره. اما مهم اینه که بتونیم با توجه به خیلی از عوامل تحلیل متن (از شرایط تاریخی و سیاسی اجتماعی اون دوران بگیرید تا شرح احوال گوینده و اصول هرمنوتیک متن) به درست ترین برداشت از متن برسیم. فرق بین من بی دانش که نمیتونم درک درستی از یه شاعر داشته باشم با اساتید بزرگی مثل زرین کوب یا فروزانفر یا شفیعی در همین رسیدن به درست ترین برداشت ها از آثار ادبی بر اساس شیوه های علمی هست.با احترام.
...
2017-11-02T01:00:24
آها پس طامات فرمودین. خیلی هم عالی. ممنون از توجهتون.
گمنام-۱
2017-11-02T03:01:50
...عزیز جدا از " من " که لزوما به نویسنده بر نمی گردد ، و بیرون از گفتمان عقل و طامات ، واقعا فکر نمی کنید داستان میشود که شخصی بوده باشد؟؟ و پس به صحرای کربلا زدن و شمس و خاک پاک تبریز و ظلمت نفس ، که گریز گاه جمله واقعیت گریزان است ..... ؟؟؟
...
2017-11-01T11:39:59
گمنام عزیزم!محتسب عقل تو است دان که صفاتت بازاروان دغل هست در او نفس پلید مکار
گمنام-۱
2017-11-01T16:01:08
.... کسان از عقل می لافندمن طامات می بافم