گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار

❈۱❈
داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
❈۲❈
کردم از حیرت سجودی پیش او گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار
آه بی‌ساجد سجودی چون بود گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار
❈۳❈
گردنک را پیش کردم گفتمش ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد تا برست از گردنم سر صد هزار
❈۴❈
من چراغ و هر سرم همچون فتیل هر طرف اندر گرفته از شرار
شمع‌ها می‌ورشد از سرهای من شرق تا مغرب گرفته از قطار
❈۵❈
شرق و مغرب چیست اندر لامکان گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت اندر این گرمابه تا کی این قرار
❈۶❈
برشو از گرمابه و گلخن مرو جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقش‌های دلربا تا ببینی رنگ‌های لاله زار
❈۷❈
چون بدیدی سوی روزن درنگر کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان بر سر روزن جمال شهریار
❈۸❈
خاک و آب از عکس او رنگین شده جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصه‌ام کوته نشد ای شب و روز از حدیثش شرمسار
❈۹❈
شاه شمس الدین تبریزی مرا مست می‌دارد خمار اندر خمار

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۰۹۵

تصاویر

کامنت ها

نرگس
2015-05-20T09:51:13
شرح و تفسیر این غزلدر جلسه 66 شرح مثنوی و غزلیات شمسبصورت صوتیپیوند به وبگاه بیرونی
مهدی از شیراز، شهر راز
2019-11-27T00:20:00
ای مزاجت سرد، کو تاسه ی دلت؟اندر این گرمابه تا کی این قرارای انسان بی دل، در گرمابه زندگی تنها جسم را شستشو میدهی یا نسبت به دل و درون و روح خویش بی تفاوت شده ایبرشو از گرمابه و گلخن مروجامه کن دربنگر آن نقش و نگارجامه این تن را بکن و از خود رها شو تا با تمرکز بر احساس روح و توانائی های رتگارنگی که قوای ناشناخته انسانهاست، روح خود را بیابیدچون بدیدی سوی روزن درنگرکان نگار از عکس روزن شد نگارشش جهت حمام و روزن لامکانبر سر روزن جمال شهریارچون روح خود را شناختی، با آن قوانین فیزیک یا حرکات گردونها و منظومه ها و برجها و نیز عدم را در خواهید یافت. مولانا جهان را شامل زمین و جو اطراف أن تا جائیکه زمین و منظومه شمسی به خلاء کامل یا لامکان میرسد،که در آن هیج است و عدم یا عکس جهان است که از طریق روزنی مانند دنیای کوانتوم به عدم که بعد از خلاء واقعی که لامکان است وقابل تصور انسان نیست (چون خلاء هم تصور فضای خالی از همه چیز جز زمان است وهم أنجا را میتوان خلاف وکیوم یا همه چیز متصور دانست نیز آنجا به شهریار را که در نهایت بر همه احاطه دارد) میرسیم که چون روح به تن ،خداوندست به جهان، امید که به نظرات مولانا و علوم گذشتگان کمی نزدیک شده باشید.
مهدی از شیراز، شهر راز
2019-11-28T23:13:50
گردنک را پیش کردم گفتمشساجدی را سر ببر از ذوالفقارهرچقدر از من خویش و وابستگی های جهان بگذریم و نظر بآسمان نموده صبورانه تسلیم حقیقت زندگی شویم و غم و سختی را ضرورت درک و جذب شادیها و رسیدن به شادی بالاتر و باثبات تر بدانیم که دائمی بوده و به جذب انرژی و جان وتوانی صدها هزار برابر بیش خواهیم رسیدتیغ تا او بیش زد سر بیش شدتا برست از گردنم سر صد هزار
افشین
2019-11-03T08:25:29
به نام اوداد جاروبی به دستم آن نگارگفت کز دریا برانگیزان غبارخداوند جاروبی به دستش می دهد و از او می خواهد غبارموجود اما نا پیدا ی دریای جانش را نمایان سازد تا بر او آشکار شود هنوز وجودش ضلال و صاف و پاک نشده و در اعماقش غل و غش و غبار وجود دارد.باز آن جاروب را ز آتش بسوختگفت کز آتش تو جاروبی برآراما جاروب را راحت و رایگان به او نمی دهد بلکه در آتش می اندازد و از او میخواهد از آتش بیرون آورد. یعنی میگوید برای حتی کشف من حقیقی ات از آتش باید گذر کنی و راحت به دست نمی آید.کردم از حیرت سجودی پیش اوگفت بی‌ساجد، سجودی خوش بیاراو که حالا سخت حیرت کرده و ترسیده شده است از سر ترس پیش او سجده می کند. اما خداوند که میخواهد حقیقت وجودی پنهان او را آشکار سازد به او میفهماند دلیل سجده تو خود تو هستی نه من .آه بی‌ساجد، سجودی چون بود؟گفت بی‌چون باشد و بی‌خار◦خارحیرت کرده و می پرسد سجده بدون ساجد دیگر چگونه هست.خداوند می گوید بدون هیچ دلیل و خواهش و تمنا و درخواست و ترس می باشد.گردنَک را پیش کردم، گفتمش:ساجدی را سر ببُر از ذوالفقارتیغ تا او بیش زد، سَر بیش شدتا برُست از گردنم، سر، صد هزاراگر چه وجودش هنوز صاف نشده اما به مرحله یی رسیده هست که سرش را تسلیم بکند .واین نشان می دهد تسلیم جان به حق راحت تر از ضلال و صافی گشتن هست.مثل اینکه بین سختی زیاد و مرگ , مرگ را انتخاب کنی.ودر عالم عروج صد ها سر میبیند که از گردنش می روید.من چراغ و هر سرم همچون فتیلهر طرف اندر گرفته از شرارشمع‌ها می‌ورشد از سرهای منشرق تا مغرب گرفته از قطارشرق و مغرب چیست، اندر لامکانگلخنی تاریک و حمامی به کارابیات بالا شاعرانه و خیال پردازانه نیست بلکه تجلیات واقعی از معراج حقایق است که برای ما انسانهای عادی غیر قابل درک نیست.مولانا در اینجا خود برای مخاطلش لب به سخن میگشاید وظاهر دنیا را به گلخن یعنی محل ناخوشایند وآلوده برای استقرار آتش جهت گرم شدن حمام تشبیه کرده و باطن و هدف غایی دنیا گرمابه یی هست برای پاک شدن .ای مزاجت سرد، کو تاسه ی دلت؟اندر این گرمابه تا کی این قرارای انسانی که برای پاکسازیت سست و سرد عمل میکنی اون دل دردمندت که لازمه حرکت هست کجاست.وارد گرمابه بشو این گرمابه تا ابد برقرارنیست.بَرشو از گرمابه و گلخن مروجامه کَن، در بنگر آن نقش و نگارتا ببینی نقش‌های دلرباتا ببینی رنگ‌های لاله زارچون بدیدی، سوی روزن درنگرکان نگار از عکسِ روزن شد نگارشش جهت حمام و روزن لامکانبر سر روزن، جمال شهریاربه گرمابه وارد شو و در گلخن کثیف نماندر این گرمابه لباس دست و پاگیر نیازهای دنیوی را برکن و دریاب نقشها و نگارگریهای دلربای الهی را و قتی این زیباییها را درک کردی میفهمی که تمام این نگارگریها فقط انعکاسی کوچکی از جمال اوست که از روزنی بی مکان وارد این محل پاکسازی شده است
همایون
2017-06-19T01:25:55
جارو، حمام و گلخن، آتش و شمع، شرق و غرب، روزن، دریا و زمان و مکان و شش جهت برخی از واژه‌های زیبای این غزل اندنام غزل "عکس نگار"عکس نگار موجب نقش آب و گٔل و پیدایش جان استاین بیانی بیرون از زمان و مکان است که اندیشه ای‌ بزرگ میتواند به آن نزدیک شود والا در تفسیر زمان و مکانی پروتئین‌ها هستند که این کار را سامان داده اندجارو همه چیز را می‌‌روبد کاری که عارف باید بکند و اندیشه زمان مکانی را پاک پاک کندموسی‌ دریا را گشود و به کفّ آن رسید کاری که هرگز از فرعون بر نمی‌‌آیداین دریا منظور دریای حقیقت است و معرفت که بدون عصا و جاروب باید به کفّ آن راه یافت و جاروب آنرا باید از آتش وجود که همه چیز را می‌سوزاند بدست آوردبا حیرت نه با عقل و وسیله دست. کار سجده و التماس نیست بلکه این سر را باید داد تا به‌‌‌ آن روزن راه یافت. در این راه زیانی نیست هزاران سر میابی که هر کدام شمعی هستند و راه را روشن میکنند، راهی‌ که پایانی ندارد باغی‌ که خزانی ندارد این کار سرد مزاجان نیست که همیشه دلشان گرفته است و غمگین و پژمرده اند و پشیمان ونتوانسته اند از نقش‌های زندگی‌ گوهر عشق را بدست آورند
علی عباسی
2017-04-25T04:12:23
شاهکار اعجاب آوریست این غزل
هانیه سلیمی
2017-05-03T11:36:18
با تشکر از خانم نرگس که به برنامه ی سایت پانویس راجع به این غزل لینک دادند؛ اما سایت پانویس شرح صوتی و متنی این غزل را از آرشیو حذف کرده و دیگر قابل دانلود نیست......دکتر سروش در بخش پرسش و پاسخ یکی از سخنرانیهای خود، این غزل را سوررئال ترین غزل مولانا میخواند.
۸
2018-09-02T02:20:48
جناب قنبریانتاسه اندوه است، دلتنگی ، بی قراری ، نگرانی، غم دوری از یار و دیار، تنگی سینه است و........ و نه تاس گرمابهسفارش میکنم پیش از پرداختن به حاشینه نویسی مانای واژگان را در فرهنگ ها بیابید.
برگ بی برگی
2018-09-01T11:38:44
بر شو از گرمابه و گلخن مرو جامه کن در بنگر آن نقش و نگار تا ببینی نقشهای دلربا تا ببینی رنگهای لاله زارسرد مزاج کنایه از انسان دارای هم هویت شدگی است که فقط مکان یا شش جهت و یا فرم های زندگی را میبیند و به آنها چسبیده است و باید به آن شش جهت که نشانه های آفرینش و زندگی است با دید گرمابه ای برای زدودن هم هویت شدگی ها ی بنگرد و وجود خود را بپالاید و پس از آن به گلخن که عموماً دود آلود است بر نگردد چرا که آن دود های هم هویت شدگی دوباره وجودش را فرا میگیرد و باید آن جامه هم هویت شدگی با چیز های این جهانی را از تن برون آورد تا آن نقش زیبای زندگی و هستی را ببیند. چون بدیدی سوی روزن در نگر کان نگار از عکس روزن شد نگار شش جهت حمام و روزن لامکان بر سر روزن جمال شهریار پس از آنکه انسان زندگی و هستی را درک نمود باید به آن روزنی که همه این جهان هستی که از دیدگاه مولانا عکس و تصویری است که از آن روزن تابیده و دیده میشود و از لامکان است جمال شهریار عالم هستی را دید و درک کرد .بسیار جالب و تامل برانگیز است که مولانا در آن زمان جدای از عرفان و تصاویر جالبی که در قالب شعر ارائه میکند اتاق تاریک عکاسی را نیز صدها سال قبل و حتی قبل از داوینچی تجربه نموده است .موفق و پایدار باشید
برگ بی برگی
2018-09-01T12:55:02
گلخن مکانی عموماً در زیر حمام های قدیم که با سوخت هیزم موجب گرم شدن گرمابه و آب خزانه میشد و بدلیل سوختن هیزم محیطی دود اندود بود .تاس ظرفی مسی که در گرمابه برای ریختن آب بر سر و بدن استفاده میشد و اغلب با زمین خوردن آن صدا هایی نا هنجار از آن بلند میشد . مولانا دل انسان سرد مزاج را به تاس حمام تشبیه نموده که آرام و قرار نداشته و هر لحظه صدا های نا هنجار از آن بگوش میرسد. مراد از شش جهت شرق ، غرب ، شمال ، جنوب ، بالا و پایین یا همان فرم و چیز های این جهانی و زندگی ظاهری ست. لامکان فضای بی نهایت یکتایی مورد نظر مولانا ست.در پناه حق باشید
برگ بی برگی
2018-09-01T18:29:43
در ادامهای مزاجت سرد کو تاسه دلت اندر این گرمابه تا کی این قرار بنظر میرسد تاسه دل در آن زمان مصطلح بوده و به این دلیل که تاس در حمام در دست مشتریان دست بدست می شده کنایه از این دارد که آن سرد مزاج ( من ذهنی ) با چیز های این جهانی هم هویت شده و باری دل در گرو اموال دارد و روزی دل در گرو شهرت و مقام و روزگاری دیگر دل به باور های ذهنی سپرده و با آنها هم هویت میشود ، روز بعد با همسر و فرزند خود هم هویت می گردد و قس علیهذا. و مولانا به ما میگوید تا به کی در این گرمابه که به شش جهت یا فرم های دنیوی تعبیر نموده می خواهیم بمانیم بلکه باید از آنها گذر کرده به روزن و اصل زندگی برسیم . دوزخ است آن خانه کان بی روزن ستاصل دین ای بنده روزن کردن است
شقایق عسگری
2019-01-28T15:18:35
اشعار سوررئالی مولانا بسیار زیبا و قابل تامل اند.بی سجود ساجدی خوش بیار
سید مهدی شیخ الاسلامی
2021-09-30T14:44:44.6786123
سلاماین مصرع چطور خوانده می شود:شمع ها می ورشد از سرهای منمی ور شدن فعل و می علامت مضارع اخباری است؟مِی ور شدن درست است و به چه معنا؟ور پسوند است مثل شعله ور؟ یا این که با ور (=آزمایش ایزدی) که آن هم عموما با آتش بوده نسب دارد؟
بهزاد قربانی
2022-04-13T17:01:27.7887353
بی شک این یک مکاشفه یا خواب مولانا هست که سعی نمونده به شکل شعر آن را تعریف کند تمامی عناصر شعر خبر از یک مکاشفه عمیق می دهند که مانند رویای صادقانه در ظاهر بی قانون اما در باطن با معنی هستند   
رخشان
2022-11-15T16:03:56.7928754
از خدا غیر خدا را خواستن ظن افزونی ست و کلی کاستن،،،، آه بی ساجد، سجودی چون بود؟ امیدوارم همگی تجربه ش کنیم بی ساجد سجود را    💚 غزل بسیار  زیباست،،،
یزدانپناه عسکری
2023-05-02T22:22:47.5854577
   15- خاک و آب از عکس او رنگین شده - جان بباریده بترک و زنگبار [عین القضات همدانی، تمهیدات ص 306] ملکوت، سایه و عکس جبروت است، و مُلک سایه ملکوت [یزدانپناه عسکری] این جهان تفسیر عکس اوست بخش کوچکی از فیضان صدور فیض را به‌صورت کل این جهان هستی ادراک و تفسیر می‌کنیم.
یزدانپناه عسکری
2023-05-04T10:06:33.2353066
3- کردم از حیرت سجودی پیش او - گفت بی ساجد سجودی‏ خوش‏ بیار [علی بن حمزة کسایی] عملِ یک عامل در دو معمول در آنِ واحد [یزدانپناه عسکری] تطابق بیشتر مکتب کوفه به لحظة آنِ اشراقی اینجا و اینجا _________ 779/139
یزدانپناه عسکری
2023-05-07T03:49:11.9715841
9- شرق و مغرب چیست اندر لامکان - گلخنی تاریک و حمامی به کار [هلنا  پترووّانا  بلاواتسکی Helena Petrovna Blavatsky] 1 that light which no wind can extinguish, that light which burns without a wick or fuel. پس روشنایی نور آن چراغی را دریاب که بی فتیله و سوخت می سوزد و هیچ بادی آن را نمی کشد [حافظ Hafez] 2 جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی - غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد [یزدانپناه عسکری Yazdanpanah Askari]* فیض و صدور فیض ____ The Voice of the Silence. Helena Petrovna Blavatsky. www.slideshare.net/florfsmb/hpb-thevoiceofthesilence 1- آوای سکوت ، پاره های برگزیده ای از کتاب دریافت های طلایی برای سالکان . نشر اینترنتی دانشگاه حکمت الهی . حسین مریدی 2- حافظ  شیرین سخن . محمد معین
یزدانپناه عسکری
2023-05-08T02:58:43.0023049
1- داد جاروبی به دستم آن نگار - گفت کز دریا برانگیزان غبار *** [یزدانپناه عسکری]* حقیقت جهان را ببین
یزدانپناه عسکری
2023-05-11T11:42:10.4459552
6- تیغ تا او بیش زد سر بیش شد - تا برست از گردنم سر صد هزار *** 1- ای عزیز گوش دار سؤال خود را که پرسیده ‬ای که «وَیَسأَلونَکَ عَن الرّوحِ قُلْ الرّوحُ مِن أمْرِ ربّی». اما ندانم که جملۀ چیزها که در باطن تو پوشیده است بدانستی؟ آنگاه پس از شناس اینهمه، طالب حقیقت روح باشی. دانم که تو گویی: من بجز از قالب و روح دیگر چه چیز باشم؟ اکنون گوش دار انشاءاللّه که بدانجای رسی که هر صفتی از صفات تو بر تو عرض کنند، چون آنجا برسی هفتاد هزار صورت بر تو عرض کنند، هر صورتی را بر شکل صورت خود بینی، گویی که من خود یکی‬ام هفتاد هزار از یکی بودن چون صورت بندد؟ و این آن باشد که هفتاد هزار خاصیت و صفت در هر یکی از بنی آدم متمکن و مندرجست، و در همه باطنها تعبیه است؛ هر خاصیتی و هر صفتی شخصی و صورتی دیگر شود. مرد چون این صفات را ببیند پندارد که خود اوست، او نباشد ولیکن ازو باشد. این صفات بعضی محموده و صفات خیر باشد، و بعضی مذمومه و صفات شر باشد. و این صفات بتمام نتوان عد و شرح کردن، این بروزگار در نتوان یافت و دید. اما در قالب تو، چون تویی تعبیه کرده‬اند و تو بحقیقت، آن لطیفه که حامل قالب تو آمده است، نتوانی یافت؛ و چون بدان لطیف رسی بدانی که «إِذاتَمَّ الفَقْرُ فَهُوَ اللّه» چه باشد.
یزدانپناه عسکری
2023-09-30T03:01:26.4847607
3- کردم از حیرت سجودی پیش او - گفت بی‌ساجد سجودی خوش بیار 4- آه بی‌ساجد سجودی چون بود - گفت بی‌چون باشد و بی‌خارخار *** [یزدانپناه عسکری] قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی‏ وَ فُرادی‏ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا - سبأ 46 _____ 15:192