مولانا:باز شد در عاشقی بابی دگر بر جمال یوسفی تابی دگر
❈۱❈
باز شد در عاشقی بابی دگر
بر جمال یوسفی تابی دگر
مژده بیداران راه عشق را
آنک دیدم دوش من خوابی دگر
❈۲❈
ساخته شد از برای طالبان
غیر این اسباب اسبابی دگر
ابرها گر مینبارد نقد شد
از برای زندگی آبی دگر
❈۳❈
یارکان سرکش شدند و حق بداد
غیر این اصحاب اصحابی دگر
سبزه زار عشق را معمور کرد
عاشقان را دشت و دولابی دگر
❈۴❈
وین جگرهایی که بد پرزخم عشق
شد درآویزان به قلابی دگر
عشق اگر بدنام گردد غم مخور
عشق دارد نام و القابی دگر
❈۵❈
کفشگر گر خشم گیرد چاره شد
صوفیان را نعل و قبقابی دگر
گر نداند حرف صوفی دان که هست
دردهای عشق را بابی دگر
❈۶❈
از هوای شمس دین آموختم
جانب تبریز آدابی دگر
کامنت ها