مولانا:ای خیالت در دل من هر سحور میخرامد همچو مه یک پاره نور
❈۱❈
ای خیالت در دل من هر سحور
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
❈۲❈
آتشی کردی و گویی صبر کن
من ندانم صبر کردن در تنور
یاد داری کآمدی تو دوش مست
ماه بودی یا پری یا جان حور
❈۳❈
آن سخنهایی که گفتی چون شکر
وان اشارتها که میکردی ز دور
دست بر لب میزدی یعنی که تو
از برای این دل من برمشور
❈۴❈
دست بر لب مینهی یعنی که صبر
با لب لعلت کجا ماند صبور
رو به بالا میکنی یعنی خدا
چشم بد را از جمالم دار دور
❈۵❈
ای تو پاک از نقشها وز روی تو
هر زمانی یوسفی اندر صدور
کامنت ها