مولانا:ندا رسید به جانها ز خسرو منصور نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
❈۱❈
ندا رسید به جانها ز خسرو منصور
نظر به حلقه مردان چه میکنید از دور
چو آفتاب برآمد چه خفتهاند این خلق
نه روح عاشق روزست و چشم عاشق نور
❈۲❈
درون چاه ز خورشید روح روشن شد
ز نور خارش پذرفت نیز دیده کور
بجنب بر خود آخر که چاشتگاه شدست
از آنک خفته چو جنبید خواب شد مهجور
❈۳❈
مگو که خفته نیم ناظرم به صنع خدا
نظر به صنع حجابست از چنان منظور
روان خفته اگر داندی که در خوابست
از آنچ دیدی نی خوش شدی و نی رنجور
❈۴❈
چنانک روزی در خواب رفت گلخن تاب
به خواب دید که سلطان شدست و شد مغرور
بدید خود را بر تخت ملک وز چپ و راست
هزار صف ز امیر و ز حاجب و دستور
❈۵❈
چنان نشسته بر آن تخت او که پنداری
در امر و نهی خداوند بد سنین و شهور
میان غلغله و دار و گیر و بردابرد
میان آن لمن الملک و عزت و شر و شور
❈۶❈
درآمد از در گلخن به خشم حمامی
زدش به پای که برجه نه مردهای در گور
بجست و پهلوی خود نی خزینه دید و نه ملک
ولی خزینه حمام سرد دید و نفور
❈۷❈
بخوان ز آخر یاسین که صیحه فاذا
تو هم به بانگی حاضر شوی ز خواب غرور
چه خفتهایم ولیکن ز خفته تا خفته
هزار مرتبه فرقست ظاهر و مستور
❈۸❈
شهی که خفت ز شاهی خود بود غافل
خسی که خفت ز ادبیر خود بود معذور
چو هر دو باز از این خواب خویش بازآیند
به تخت آید شاه و به تخته آن مقهور
❈۹❈
لباب قصه بماندست و گفت فرمان نیست
نگر به دانش داوود و کوتهی زبور
مگر که لطف کند باز شمس تبریزی
وگر نه ماند سخن در دهن چنین مقصور
کامنت ها