مولانا:مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار
❈۱❈
مرا بگاه ده ای ساقی کریم عقار
که دوش هیچ نخفتم ز تشنگی و خمار
لبم که نام تو گوید به بادهاش خوش کن
سرم خمار تو دارد به مستیش تو بخار
❈۲❈
بریز باده بر اجسامم و بر اعراضم
چنانک هیچ نماند ز من رگی هشیار
وگر خراب شوم من بود رگی باقی
چو جغد هل که بگردد در این خراب دیار
❈۳❈
چو لاله زار کن این دشت را به باده لعل
روا مدار که موقوف داریم به بهار
ز توست این شجره و خرقهاش تو دادستی
که از شراب تو اشکوفه کردهاند اشجار
❈۴❈
مرا چو مست کنی زین شجر برآرم سر
به خنده دل بنمایم به خلق همچو انار
مرا چو وقف خرابات خویش کردستی
توام خراب کنی هم تو باشیم معمار
❈۵❈
بیار رطل گران تا خمش کنم پی آن
نه لایقست که باشد غلام تو مکثار
کامنت ها