مولانا:چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر
❈۱❈
چو دررسید ز تبریز شمس دین چو قمر
ببست شمس و قمر پیش بندگیش کمر
چو روی انور او گشت دیده دیده
مقام دیدن حق یافت دیدههای بشر
❈۲❈
فرشته نعره زنان پیش او چو چاوشان
فلک سجودکنان پیش او به چشم و به سر
به چشم نفس نشد روی ماه او دیدن
که نفس مینگشاید به سوی شاه نظر
❈۳❈
که لعل آن مه خاصیت زمرد داشت
از آن ببست از او اژدهای نفس به صبر
درخت هر که بدو سر کشید جان نبرد
ز ارههای فنا و ز زخمههای تبر
❈۴❈
کنون که ماه نهان شد ز ابر این هجران
ز ابرهای دو دیده فرودوید مطر
ز قطرههای دو دیده زمین شدی سرسبز
اگر نه قطره برآمیختی به خون جگر
❈۵❈
جگر چو آلت رحمست رحم از او خیزد
از این سبب مدد دیدهها بکرد مگر
ز عشق جمله اجزای خانه باخبرند
چو کدخدای بود از جمال شه مخبر
❈۶❈
تو طالب خبری کم نشین به بیخبران
گروه بیخبران را به هیچ سگ مشمر
که جفت مرده تو را مرده شوی گرداند
که شوی مرده بود خود ز مرده شوی بتر
❈۷❈
به چشم درد به عیسی نگر اگر نگری
سرک مپیچ بدان چشم و در خرش منگر
چو همنشین شود انگور با خم سرکه
شراب او ترشی شد حریف اوست کبر
❈۸❈
به حیله حیله تو سوراخ کن خم ترشی
برون گریز و بو سوی بحر شهد و شکر
کدام بحر خداوند شمس دین به حق
به ذات پاک خدا اوست خسرو اکبر
کامنت ها