مولانا:مطرب عاشقان بجنبان تار بزن آتش به مؤمن و کفار
❈۱❈
مطرب عاشقان بجنبان تار
بزن آتش به مؤمن و کفار
مصلحت نیست عشق را خمشی
پرده از روی مصلحت بردار
❈۲❈
تا بنگریست طفل گهواره
کی دهد شیر مادر غمخوار
هر چه غیر خیال معشوقست
خار عشقست اگر بود گلزار
❈۳❈
مطربا چون رسی به شرح دلم
پای در خون نهادهای هش دار
پای آهسته نه که تا نجهد
چکرهای خون دل به هر دیوار
❈۴❈
مطربا زخمهای دل میبین
تا ندانند خویشتن خوش دار
مطربا نام بر ز معشوقی
کز دل ما ببرد صبر و قرار
❈۵❈
من چه گفتم کجا بماند دلی
گر دلم کوه بود رفت از کار
نام او گوی و نام من کم کن
تا لقب گویمت نکوگفتار
❈۶❈
چون ز رفتار او سخن گویم
دل کجا میرود زهی رفتار
شمس تبریز عیسی عهدی
هست در عهد تو چنین بیمار
کامنت ها