مولانا:چند از این راه نو روزگار پرده آن یار قدیمی بیار
❈۱❈
چند از این راه نو روزگار
پرده آن یار قدیمی بیار
آتش فرعون بکش ز آب بحر
مفرش نمرود به آتش سپار
❈۲❈
چرخ فلک را به خدایی مگیر
انجم و مه را مشناس اختیار
شمس و شموسی که سرآخر شدست
چون خر لنگست در آن مستدار
❈۳❈
باد چو راکع شد و خود را شناخت
نیست در آخر چو خسان بیمدار
چشم در آن باد نهادست خس
کو کشدش جانب هر دشت و غار
❈۴❈
خیره در آن آب بماندست سنگ
کوش بغلطاند در سیل بار
گر بد و نیکیم تو از ما مگیر
ما همه چنگیم و دل ما چو تار
❈۵❈
گاه یکی نغمه تر مینواز
گاه ز تر بگذر و رو خشک آر
گر ننوازی دل این چنگ را
بس بود اینش که نهی برکنار
❈۶❈
نور علی نور چو بنوازیش
باده خوش و خاصه به فصل بهار
در کف عشقست مهار همه
اشتر مستیم در این زیر بار
❈۷❈
گاه چو شیری متمثل شود
تا برمد خلق از او چون شکار
گاه چو آبی متشکل شود
خلق رود تشنه بدو جان سپار
کامنت ها