گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:ای دل بی‌بهره از بهرام ترس وز شهان در ساعت اکرام ترس

❈۱❈
ای دل بی‌بهره از بهرام ترس وز شهان در ساعت اکرام ترس
دانه شیرین بود اکرام شاه دانه دیدی آن زمان از دام ترس
❈۲❈
گر چه باران نعمتست از برق ترس شاد ایامی تو از ایام ترس
لطف شاهان گر چه گستاخت کند تو ز گستاخی ناهنگام ترس
❈۳❈
چون بخندد شیر تو ایمن مباش آن زمان از زخم خون آشام ترس
ای مگس دل با لب شکر مپیچ چشم بادامست از بادام ترس

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۲۰۹

تصاویر

کامنت ها

همایون
2020-11-02T11:30:05
غزل در ردیف غزل های معنوی و رازگشای جلال دین پس از ملاقات شمس نیست، و شیوه سخن گفتن نویی ندارد، و مضمون آن تازه نیست همچنین ترس و ترسیدن، معنی و مضمون درخورد غزل نیست
رضا از کرمان
2023-04-25T12:13:04.2822062
آقا همایون عزیز سلام     ضمن احترام به نظر ونوشتار حضرتعالی جهت شفافیت موضوع شعر وشاعری از منظر مولانا و در تفسیر این غزل عرفانی مطالب ذیل را با استنادبه گفتارخود ایشان خدمتتان معروض میدارم  با عنایت وتدبر در نقل زندگینامه مولانا در آثارمولوی پژوهان برجسته وبزرگان ادب پارسی که عمری را در این وادی سپری نموده اند،نشانه روشنی مبنی بر اینکه ایشان قبل از رویارویی با شمس شعر میسروده در دست نیست ،که هیچ،بلکه به اتفاق آرا بر این باورند که تمامی غزلیات شعفناک عرفانی وحکمتهای مثنوی شریف ماحصل آشنایی با شمس بوده ،حکایت شیخ وفقیه بزرگ قونیه وعاشق شدن وی به درویشی بی نام ونشان و رهاکردن مجلس وعظ ومکتب ودرس وکناره گیری از مقام پیشوایی و بالطبع آن ،مبدل کردن مجلس قیل وقال به محفل وجد وسماع حقیقتی انکار پذیر است  آنجا که خود میگوید " چراغ افروخته،چراغ نا افروخته رابوسه داد ورفت وبه مقصود رسید" وتصور بفرمایید شخصی چون مولانا که در تسلط به علوم مختلف زمان خود وهمچنین آگاهی کامل از مفاهیم قرانی سرآمدتمام علمای زمان خود بوده همچون انباری پر از باروت جز به شعله ای وبوسه ای از سوی چراغ افروخته نیاز نداشته تا آسمانی را منور ونورانی کند. شمس نه با ظاهر بلکه با عمق وجود مولانا روبرو گردید ونیروی در کمون وی را آزاد کرد وگرنه شمس در پی مرید ومراد نبود او در پی کسی بود از جنس خودش تا او را قبله سازد وبه مقصود رسددر مقالات شمس فرموده "من مرید نگیرم من شیخ میگیرم آنگاه نه هر شیخ شیخ کامل"  وپس از دیدار مولانا میگوید:"آبی بودم بر خود می جوشیدم ومی پیچیدم وبوی میگرفتم تا وجود مولانا در من زد روان شد اکنون می رود خوش وتازه وخرم" گر زمسیح پرسدت مرده چگونه زنده کرد  بوسه بده به پیش اوجان مرا که همچنین  ای عاشقان ای عاشقان هر کس که بیند روی او شوریده گردد عقل او ،آشفته گرددخوی او  به جرات میتوان گفت که اشعار مولانا از نابترین وشیواترین گفتاری است که در بیان حقایق معنوی در حال جذبه وشوریدگی روحی از درون ضمیرش به زبان وبیانش جاری میگردیده،شعر مولانااز نوع شعر سایر شعرای رسمی نیست که با پیروی از قوافی پیش ساخته ودر تتبع ازاصول وصنایع ادبی و خاصه در مدح بزرگان و شاهان به امید دریافت صله،یا بواسطه ظهور جلوه های عاشقانه یا موارد اجتماعی  اخلاقی ، معانی را در قالب نظم پدید می آورند ، ،بلکه الهام شاعرانه او حاصل شوریدگی است وشعر همچون مواد مذاب از آتشفشان روح نا آرام او فوران میکندومضافاً انگیزه شور عاشقی ورنج فراق شمس نیز علتی است که شعر او را از آثار سایر ادبا متمایز می نماید  وپس از گذشت قرنها هنوز چون رایحه بهاری جهان شمول زنده کننده جان ودل عاشقان است وتمامی نوع بشر همواره مخاطب این بیت از او خواهند بود  آنجا که میفرماید: تو زلوح دل فرو خوان به تمامی این غزل را  منگر تو در زبانم  که لب و زبان نماند وخود را همچون سازی میدانددر دست نوازنده  الهی وهم کوک با نوای موسیقی کاینات وبا زخمه های او  که الحق والانصاف بهترین نوای ممکن را اجرا و به جهانیان  ارایه نموده :  چون چنگم واز زمزمه خود خبرم نیست اسرار همی گویم واسرار ندانم در اصبع عشقم چو قلم بیخود ومضطر  طومار نویسم من و،طومار ندانم ما چوچنگیم وتو زخمه میزنی  ما چو ناییم ونوا در ما زتوست وشاید این رباعی را برای معشوق خود شمس سروده  چه کسی میداند الله واعلم آنجا که میگوید زاهد بودم ترانه گویم کردی سرفتنه بزم وباده جویم کردی سجاده نشین با وقاری بودم  بازیچه کودکان کویم کردی ودر جای دیگر اینچنین حال خود را به منصه ظهور میرساند: در دست همیشه مصحفم بود وز عشق گرفته ام چغانه اندر دهنی که بود تسبیح شعرست ودوبیتی وترانه  با استناد به متن مندرج در بخش 15فیه مافیه شخص مولانا که به واسطه غزلیات ناب عرفانی شهره آفاق گریده سخنی عجیب بر زبان آورده ومیگوید:"در ولایت وقوم ما از شاعری ننگ تر کاری نبود!؟والله که من از شعر بیزارم!وپیش من از این بتر چیزی نیست،واینکه یاران نزد من میآیند ازبیم آنکه ملول نگردندشعری می گویم تا به آن مشغول شوند،همچنان که یکی دست در اشکمبه کرده است وآن را میشوراندبرای اشتهای مهمان چون اشتهای مهمان به شکمبه است مرا لازم شد.......!!" من از کجا ،شعر از کجالیکن به من در میدمد آن یکی ترکی که آید گویدم هی کیم سن؟! من نخواهم که سخن گویم الا ساقی میدمد در دل من زانکه چو نی انبانم هر موی من از عشقت بیت وغزلی گشته هر عضومن از ذوقت خم عسلی گشته  ویا در مناقب العارفین ج1ص207 مولانا در پاسخ به اینکه چرا در دیار روم به شعر وسخن روی آورده چنین میگوید"چون مشاهده کردیم که به هیچ نوعی به طرف حق مایل نبودند واز اسرار الهی محروم میماندندبه طریق لطافت سماع وشعر موزون که طبایع مردم راموافق افتاده است،این معانی را در خورد ایشان دادیم"  اگر از عام بترسی که سخن فاش کنی  سخن خاص نهان در سخن عام بگو مولانا پس از وصل حق وعاشقی طبع شعرش علنی گشته واز زمره زاهدان سجاده نشین به محراب چسبیده در آمده ودر صف رندان عالم سوز،به سماع پیوسته ربود عشق تو تسبیح وداد بیت وسرود بسی بکردم لاحول و،توبه دل ننمود غزل سرا شدم زدست عشق ودست زنان بسوخت عشق تو ناموس وشرم وهرچم بود نه سماع است ونه بازی که کمندی است الهی منگر سخت به نخوت تو در این بیت وترانه سخنم به هوشیاری نمکی ندارد ای جان قدحی دو موهبت کن چو زمن سخن ستانی پس با توجه به مستندات وشواهدفراوان موجود در آثار این بزرگمرد وانسان کامل چه در بین غزلیات شور انگیز عاشقانه  دیوان کبیر وچه در ابیات ومضامین پند آمیز وتعلیمی عرفانی مثنوی معنوی ودیگر آثار بجا مانده از ایشان که بنده حقیر بنا به بضاعت خود نمونه هایی را به عنوان شاهد ارایه نموده ام اطلاق نام شاعر وپیشه شاعری در حق ایشان جفایی نا بخشودنی است ومیتوان گفت شعر برای وی ابزاری است برای تعلیم وتفهیم  واز سوی دیگر رسالتی که بر عهده اش گذاشته شده چرا چون میگوید: ای که میان جان من تلقین شعرم میکنی  گر تن زنم خامش کنم ترسم که فرمان بشکنم خون ببین در نظم شعرم شعر منگر بهر آنک دیده ودل را به عشقش هست خون پالاییی خون چو می جوشد من اش از شعر رنگی میدهم تا نه خون آلود گردد جامه خون آلاییی که با کنکاش در اشعار وگفتار ایشان قطعاًموارد بیشتری جهت ادله بدست خواهد آمد . ونکته دوم مخاطب این غزل که فرمودید تمامی دلهای بی بهره از حضور خداوند در کل طول تاریخ بشریت است  که بی بهره گی خود را در نحسی بهرام میدانند و به روح خدایی که در وجود آنان از سوی خداوند به ودیعه گذاشته شده بی توجه اندو با خیانت در این امانت الهی  بدون هیچگونه ترسی گستاخانه  خود را مستحق خشم  شاه جهان نمیدانند و بنظر حقیر به نوعی تفسیر وتوضیحی در خصوص آیه 70 از سوره مبارکه اسرا میباشد آنجا که خداوند اذعان میدارد که ما فرزندان آدم را کرامت بخشده وگرامی داشتم وآنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل داده که در نوشتاری دیگر انشاالله برداشت خودم را حضورتان معروض میدارم وباز مثالی دیگر از مثنوی معنوی تو زکرمنا بنی آدم شهی هم به خشکی ،هم به دریا پا نهی تاج کرمناست بر فرق سرت  طوق اعطیناک آویز برت مضافاً که مساله ترس الهی یکی از آموزه های مولاناست و از منظر وی اساس ایمان ،در خوف ورجا داشتن است وبرای عروج سالک همانند دوبال عمل میکنند .و هر سالک باید بداند هر تبسم شاه وشیر هیچگاه نشانه رضایت او نیست  واینجاست که میفرمایند " از تبسم های شیر ایمن مباش " شاد وسر افراز باشید. محمد رضا ذویاور    
مسافر
2023-07-11T09:31:17.3505658
سلام آفرین مولانا کامل است و آیینه، پس هر کژی که در او ببینم از خودم است!
مسافر
2023-07-11T09:34:37.8400338
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 958 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید: parvizshahbazi aparat