مولانا:هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
❈۱❈
هنگام صبوح آمد ای مرغ سحرخوانش
با زهره درآ گویان در حلقه مستانش
هر جان که بود محرم بیدار کنش آن دم
وان کو نبود محرم تا حشر بخسبانش
❈۲❈
میگو سخنش بسته در گوش دل آهسته
تا کفر به پیش آرد صد گوهر ایمانش
یک برق ز عشق شه بر چرخ زند ناگه
آتش فتد اندر مه برهم زند ارکانش
❈۳❈
آن جا که عنایتها بخشید ولایتها
آن جا چه زند کوشش آن جا چه بود دانش
آن جا که نظر باشد هر کار چو زر باشد
بیدست برد چوگان هر گوی ز میدانش
❈۴❈
شمس الحق تبریزی کو هر دل بیدل را
میآرد و میآرد تا حضرت سلطانش
کامنت ها