گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش

❈۱❈
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
❈۲❈
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
❈۳❈
لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
❈۴❈
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش
❈۵❈
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
❈۶❈
باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش
❈۷❈
در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اکسون خویش
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
❈۸❈
مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۲۴۷

تصاویر

کامنت ها

بابک
2015-12-03T02:48:00
ناشناس من فک کنم منظور نویسنده از لیلی همون لیلیی یا همون لیلی ای شدند بوده..
عشق تورج
2015-04-05T21:38:52
این اشعار زیبا رو وقتی همسرم می خونه لذت می برم
محسن
2016-09-25T12:18:04
من منظور بیت آخر را متوجه نمی شوم
پیام
2016-09-08T08:48:02
آدم واقعا شگفت زده میشه که مولانا چطوری پا فراتر از مرزهای انسان گذاشته و اینطور در بلندای معرفت و کمال ایستاده. وقتی مولانا رو می بینم به انسان بودن می بالم.
حسین مطهری
2017-01-08T08:59:29
سلامدر دو بیت آخر که به نظر من بیت الغزل این غزل عارفانه هستند میفرماید طالع سعد و نحس ما در آسمان نیست بلکه در دل ماست و ماه روشنی که در وجود ماست طالع ما را رقم میزند.
سیمانیان
2016-10-14T19:44:41
بی آخر :یعنی ما(عرفا) یک ماه درونمان داریم که از روشنایی آن ماه بدبختی بزرگ تبدیل به خوشبختی بزرگ شده است.
erfan
2016-02-16T19:49:48
درود به روان مولانا
میثم
2016-02-25T20:33:36
عرفا دید عارفانشون خیلی بالاتر ازاین حرفاس...خوشا انان که الله یارشان بی...
سلیمان علاقی
2015-12-31T00:40:05
ببینید این مرد با چه پهلوانانه با کلمات در آویختهبه راستی اگر در زمان او بودم همین همزمانی و در زمانی با جلال الدین مولوی برای من منتهای کسب شرف بود علیه الرحمه و افضل البرکات
ناشناس
2013-03-15T18:18:09
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
حسین ملیحی شجاع
2014-10-26T19:15:26
شان عرفا این است که هرگز غم بر خود راه نمیدهند و دنیا را هرگز در سکون نمی بینند و دنیا را همواره در تغییر دانسته باده را مخصوص انسان های غمگین و افسرده و خود را از می خوشتر میدانند این غزل از عالی ترین اشعار مولاناست
نجمی
2014-10-12T16:10:24
... مه که باشد با مه ما کز جمال طالعش ...
امیرمهدی
2020-02-13T18:28:23
این ابیات زیبا ، اشاره به لزوم خودشناسی دارد که مقدمه خداشناسی است. مولا علی سلام الله فرمود : من عرف نفسه فقد عرف ربه. معرفت نفس، اثرش کشف گوهر درون است . هر ذره ام چو بشکافی در آن آفتاب بینی یا نور خدا بینی . همان جملاتی که مرحوم میرزا جوادآقا ملکی تبریزی شبها در حیاط خانه قدم می زد و می گفت و می سوخت . نکته دیگر و بسیار فوق العاده در مورد حضرت یونس سلام الله است که تا خود را نشکست و اقرار به ظلم و خطای خود نکرد نجات نیافت لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین ( البته نه آن خطایی که من و شما مرتکب می شویم تا عصیان تلقی شود بلکه ترک اولی و اینکه بدون اذن از خدا ، قومش را ترک کرد و از هدایتشان نا امید شد و خدا به علت این عدم استیذان، او را در ظلمات بطن ماهی قرار داد) پس اقرار کردن و مطالبه گونه سخن نگفتن با خدا رمز نجات محسنین است و کذالک ننجی المحسنین
فرامرز امامی
2019-11-25T08:03:24
هیچ نتوان گفت در باب آثار شور انگیز و زنده کننده این عارف عاشق!!! به نظر بنده فقط میتوان پاسخشان را با اثری از خودشان داد:من چه گویم یک رگم هشیار نیستشرح آن یاری که او را یار نیستشرح این هجران و این خون جگراین زمان بگذار تا وقت دگرآفتابی کز وی این عالم فروختاندکی گر پیش آید جمله سوخت
محمدرضا
2019-12-13T09:44:49
در مصرع اول در بیت دوم:هرکسی اندرجهان مجنون لیلی شدندکسی با شدند تناسب ندارد وقافیه هم جورنیست.هرکسی اندرجهان مجنون لیلی شد ولیبا مصرع دوم سازگارتراست
حمید کاوه
2020-05-09T01:33:48
غلامحسین درویش خان که به زور به باغ شاهزاده شیراز بهمراه تارش رفت در آنجا در روز اول این شعر را در اطاق ته باغ یافت ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو تاشوی موزون خویش
حامد
2019-07-14T15:17:14
گنج حضور برنامه‌ی شماره 754
رستمی
2019-08-28T11:00:24
بی نظیره
جهانگیر آزاد
2019-09-06T14:41:33
شعر فوق العاده ای از یک مرد بزرگ درک این به تنهایی زندگی را غرق در عشق و شادی می کندمن مدتی هست در ارتباط باخویشتن دوستی مطالعه می کنم و هر قدم منو در شادی بیشتر فرو می برد برخی را در پست اینستاگرام خودم می گذارم.Https:// www.instagram.com/jahangir.azad1848_self.love
بابک
2021-01-07T19:02:47
منوچهر جمالی نوشته است:از این پس ، چشم تو و جان تو (= جی ) ، میزان ( = جی ) تو هست ، و این خودت هستی که کردار و گفتار خودت و پدیده ها ورویداد ها را می‌کـشی و وزن می‌کنی ، وه مه چیزها ، از این پس، موزون تو می‌شوند . توئی که ارزش ها را در جستجو و پژوهش و آزمایش ، معین می‌سازی . تو را از این پس، هیچکس وه یچ مرجعیت دینی و اخلاقی و هیچ قدرتی، داوری نمی‌کند. ترا هیچکس نمی‌بیند که تا پیش او، بازیگری کنی و نقشی بازی کنی ، که مورد پسند او واقع شوی . نقش بازی کردن در انظارمردم ، یا درانظار موءمنان و هم حزبیان و همگروهیها وهموطنی ها ، معنای « بزرگ بودن حقیقی » که « از خود، بزرگ بودن » است ، از خود، زیبابودنست ، از خود ، نیک بودنست، را در تو از بین می‌برد . این نقش بازیها ، پاکی و صداقت ( راستی ) را ، که راست بودن در برابرچشمان خودت هست، از بین می‌برد . « هـنـر »، برای تو « فضیلت و برتری جوئی وسبقت جوئی بر دیگران ، در پیش انظار، در تماشاخانه اجتماع، در یک تقوا و یا یک ارزش اخلاقی » نیست. چنین فضیلتی و تقوائی ، ایجادِ رشگ در اجتماع می‌کند . « فضیلت یا هنر» و « رشک » که هر فضیلتی را زهرآلود می‌سازد ، و اصل کین توزیست ، همراه و ملازم هم می‌شوند. رشک ، سایه فضیلت می‌گردد که همیشه بندنبالش می‌دود . فضیلت و رشک ، « ژی» و «اژی » هستند که با هم می‌آمیزند . درست « فضیلت و هنر» ، بلافاصله ، گوهر « دیوی » پیدا می‌کند ، و خودش رشک را بر میانگیزد .« فضیلت و هنر» ، و« رشک » ، همزاد متضاد ( بنا به تصویر زرتشت ) می‌گردد . به عبارت دیگر، اهورامزدا، خودش اهریمن را با خود می‌آورد .ولی درست این رشگها هستند که ادیان و مذاهب آن‌ها را ، مقدس می‌سازند . این رشگ مقدس را که agon نامیده می‌شود ، یونانیها آوردند . میتراگرائی و یهودیت و اسلام ، خشم ( غضب ) را ، که بُن همه قهرورزیهاست ، مقدس ساختند ( خشم مقدس )، و یونانیها ، رشک یا «اگون » را، مقدس ساختند (پیشوند اگه ، در اگون یونانی ، همین اژی = اگی است ) . فرهنگ سیمرغی ، نه رشگ را مقدس می‌سازد ، نه خشم را. از این‌رو رستم ، در هفت خوان، دنبال هنریست که رشگ مقدس را طرد می‌کند . رستم نیاز به هنری دارد که رشک نیافریند، که بنیاد کین توزیهاست . دراین ادیان نوری ، هنراخلاقی، آلوده به رشک و رقابت و « خواست پیش افتادن بر دیگرِی در انظار» شد . نیک بودن ، زیبا بودن ، بزرگ بودن ، مسابقه گذاشتن در بازار اجتماع و سیاست و دین می‌شود . هیچکس چشم دیدن آن را ندارد که دیگری خوبتر از او، زیباترازاو ، بزرگوارتر از او نزد مردمان باشد ، و می‌کوشد که خوبی و زیبائی و بزرگی را تا می‌تواند درهمه، زشت و مسخ سازد ، و بنکوهد و تاریک سازد ، تا خودش ، مسابقه را از دیگران ببرد . تو، با این غایت به هفت‌خوان برو، تا گمنام باشی ، تا کسی نباشد که دلیریهای ترا ، به شکل مسابقه با دیگری ، ببیند ، و بدین علت ، مشهور و بلند آوازه شوی . من تـرا، برای بازیگری در تئاتراجتماع نپرورده ام . تو هم اجتماع را ، به تماشاخانه ، و مردمان را به تماشاچیان ، و چشم را ، به تماشاچی بودن ، نکاه . تو این راه را نمی‌روی ، تا با اعمالت و هنرهایت ، مشهور شوی ، و کسی نیست که ترا در دلیریهایت بستاید ، و درسُستی هایت بنکوهد. کسی و مرجعی و قدرتی، ترا وکارهایت واندیشه هایت را « داوری » نمی‌کند . داوری کردنdaato-bara ، تنها ، جعل و گذاردن میزان، یا وضع معیار و قاعده و قانون یا محاکمه کردن و تشخیص نیک و بد، با این قوانین و قواعد ومعیارها نیست ، بلکه « daata » آفریدن و هستی بخشیدن و هستی یافتن نیز هست . داوری ، هم حق آفرینندگی ِقاعده و معیار، وهم هستی یافتن با آن ، وهم هستی دادن با آن هم هست ، و هم حق تشخیص نیک و بد ، زشت و زیبا ، پستی و بزرگی دادن نیز هست . داوری ، هم اینست و هم چیز دیگراست . آنانکه ترا در اجتماع ، داوری می‌کنند ، نه تنها خوبی و بدی را در تو، از هم تشخیص می‌دهند ، بلکه خوبی وبدی ، و زشتی و زیبائی ، و پستی و بزرگی را نیز ، در تو می‌آفرینند، و حق از خود بودن ، حق نیک بودن از خود ، حق بزرگ بودن ازخ ود ، حق دیدن با چشم خود ، حق اندیشیدن با خرد خود را از تو می‌گیرند . اینکه داوری ، همیشه به نزاع وجدل و اعتراض می‌کشد ، از آن روست که آنکه داوری شده ، ناگهان درمی‌یابد که حق از خود بودن ، از او گرفته شده ، و درست ، داوری کننده ، حق از خود بودن را پیدا کرده است . تو حق نداری ، امر به معروف و نهی ازمنکر بکنی ، چون تو با این کار، حق از خود بودن ، حق از خود نیک بودن ، حق از خود اندیشیدن ، حق با چشم خود دیدن را از دیگری می‌گیری .
مریم
2021-02-24T18:56:36
با سلامهرکسی اندر جهان مجنون لیلی ای شدند ...(لیلی) میتونه(لیلا) خوانده بشهعدم تطابق نهاد و فعل از نظر تعداد هم یکی از ویژگی های سبک خراسانی هست
رضا
2020-08-10T11:55:38
برنامه 24 گنج حضور
شکر
2017-09-12T00:55:24
اینطور فهمیدم که :عارفان حقیقت جو برای رسیدن به شادی دایمی و مستی مدام نیازی به ابزار ندارند . شمع و شاهد و باده وسیله فرار از عقل برای آنان نیست .کافی است همه نیاز ها را از درون جستجو کنند .آیا او عاشق ماست و ما معشوق و یا ما عاشق و او معشوق ؟ وقتی با یار یکی میشوی و وبه وصال دوست میرسی لیلی و مجنون در کنار یکدیگرند . کافی است راه درون را پیدا کنی .ذهن و عقل که دایم پر کاری میکند و دیگران را سنجش کرده و از سویی نصیحت میکند و دلسوزی همراه با عیبجویی را جایگزین مهر میکند تولید زحمت برای سالک است . ازین پس امتحان کن که خودت ترازوی اشتباهات و راه های خطای خود باشی تا به توازن و سپس آرامش برسی و ....
nabavar
2017-12-28T00:43:45
لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جانتا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویشتا به پستی می گرایی ، گر قارون هم باشی به قعر تباهی می روی
عرفان
2017-12-27T22:38:11
منظور بیت 5 چی هستش؟
رضا
2018-01-04T10:47:16
در بیتگفت بودم اندر این دریا غذای ماهییپس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویشکلمه ذاالنون بصورت ذالنون صحیح است که به معنی صاحب ماهی و لقب حضرت یونس است. چقدر زیبا توصیف شده است که یونس پاسخ می دهد از غذای ماهی به صاحب ماهی تبدیل شدم.
میثم
2017-06-01T15:52:58
در بیت هفتم کلمه ی ذاالنون اومده است. حداقل به نظر میرسه که یک الف اضافه دارد. ولی من وقتی جستجو کردم کلمه ی ذوالنون رو پیدا کنم که به نظرم آمد ممکن است درستش ذوالنون باشد.
حسین توفیقی
2018-09-12T19:29:47
در پاسخ رضا:املای صحیح آن لقب "ذو النون" است (ذال تنها کفایت نمی کند). همین طور است "ذو الجلال" و "ذو الفقار" و "ذو الجناح" که حالت رفعی (nominative) آنها لحاظ می شود.
مازیار mazisangari@gmail.com
2019-02-11T08:04:50
"هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند" "عارفان لیلای خویش" لیلا در هر دو مصرع لیلایی است. پاینده باشد ادبیات فاخر ایران زمین
بیژن غنچه پور
2018-12-17T00:55:52
بیت پنجم به داستان قارون اشاره دارد که ثروتمندی مغرور و متکبر بود و از پرداخت زکات و صدقه به فقرا امتناع میکرد و به فرمان حضرت موسی زمین دهان باز کرد و او و تخت و تاجش را در خود بلعید. مولانا در این بیت میگوید ثروتهای زمینی را همچون وزنه ای بر پای خود بسته اید و از اینرو هر روز در قعر زمین فروتر میروید. تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
ما را همه شب نمی برد خواب
2018-12-12T14:24:22
بابت روان نویسی شعر هم مشکلی نیست اینجا کاربران خوبی داره هر جا کمک لازم داشتی بپرس دوستان توضیحات خوبی دارند
دانش جو۳۱۳
2018-12-12T08:36:14
دنیای شعر دنیای عجیبی است.وزمانی به اوج زیباییش میرسه که خداوند روددر لابلای کلمات و ابیات بتوان پیدا کرد.وعرفانی که مولانا بیانگرش هست.این رو یاد اور می شود.خیلی جالب است صاحب نظرانی که اینگونه دقیق روی کلمات وابیات بحث تخصصی میکنند.مهم اینه به اون مفهوم اصلی پی برد تااینکه وزن وقافیه پیداکرد.به هرحال بیت ذوالنون برای من خیلی جالب بود که برداشت من اینگونه بود.به من گفته شد که تو دریا طعمه خواهی بود یعنی ازپس این مشکلات برنمای اما من مثل حرف نون در برابر خداوندمتعال خمیده قامت گشتم (اشاره به سجده ورکوع وخضوع دارد تا اینچنین تونستم مالک ماهی شوم (به چیزی که فکرش هم نمی رفت رسیدمخیلی اتفاقی این بیت توی ذهنماومد که ساعتی میران آنی ساعتی...گفتم کلش رو جستجوکنم که سراز این دالان کلمات هم وزن وهم صدا و حضور هم زبانان جان دراوردم.سعادتمندباشید وپرشکوه
دانش جو۳۱۳
2018-12-12T08:38:04
کاش ترجمه کل شعر هارو داشتید زیر ابیاتش.باتشکر
دانش جو۳۱۳
2018-12-12T08:38:59
درود.بیت یکی مونده به آخر مصرع دومش به چه معناست متشکرم
ما را همه شب نمی برد خواب
2018-12-12T14:23:03
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش دانش جو جان نحس و سعد ایام رو اشاره کرده , برای ازدواج و یه سری کارهای دیگه معمولا از ساعت های سعد (خوش یمن ) استفاه میکنند تا بلکه خیر بودن ساعت راه آینده رو هموار کنه و در کل یار خودش رو از مه و مهر برتر می داندچون خورشید و ماه ساعت های نحس دارند اما بر روی این یار که نگاهت بیفته اون ساعت نحس هم سعد و خوش یمن خواهد بود ببخشید طولانی شد سرافراز باشی
شکر
2018-08-12T22:29:18
بیت 5 :وابستگی به داشته های زمینی که گنج هستند ولی از نوع گنج مادون و پست می باشند و برای حفظ این گنج دایم در فکر و اندیشه و سیاست برای حفظ و نگهداری آن هستیم مانند لنگر بر پای سالک اورا به قعر تاریکی می کشاند .ترس از دست دادن آنها و چسبیدگی افراطی به این علایق .قارون یعنی دست آورده های زمینی ماست که شامل همه داشته ها از مال و فرزند و شعل و هویت های اجتماعی است .این باور ها لنگری بر پای انسان بوده و پرواز به سوی رهایی و معرفت را سلب میکند .
هادی رنجبران
2021-12-25T12:28:00.0619149
+ مولانا سرچشمة خوشی¬ها و ناخوشی¬ها را درونی می¬داند و نه بیرونی: «راهِ لذّت از درون دان، نز برون / ابلهی دان جُستنِ قصر و حسون» (مثنوی، 6/3420) او می¬گوید منبع جمیع خوشی¬ها دل و ضمیر آدمی است؛ و این ضمیر اوست که سایه و آثارش را بر اشیا و امور خارجی می¬اندازد، و باعث مطلوبیّت آنها می¬شود. و بر این باور است که می شایستة محبوسان غم است؛ نه شایستة کسی مانند او که «بی¬چونِ خویش» است؛ و از می خوش¬دل¬تر!
محسن جهان
2022-02-19T12:10:56.8451133
تفسیر بیت ۳: این بیت نشانگر راهکار مولانا، برای رهایی از پریشانی، اضطراب و بحران هویت انسان مدرن است. می‌فرماید: هر ساعت ذهن تو توجه ات را معطوف به چیزی در اطراف می‌کند.حال سعی کن به خویشتن بازگشته و متمرکز بر افکار و اعمال خودت باشی، که در این حالت میتوانی به کلیه امور دنیوی و اخرویت نظم‌ بدهی.
محمدر رضا نامنی
2022-04-13T14:32:06.3104743
با سلام خدمت دوستداران شعر و ادب فارسی بویژه مولانای جان  بنظر حقیر منظور نظر مولوی از این غزل در اصل اهمیت گوهر وجودی انسان است که با نظر و توجه به خویش و درون خود فارغ از زرق و برق بیرونی که گاها لحطه و انی  انسان را غافل میکند به اهمیت ان گوشزد میکند و دریافتن  اکسیر حیات در وجود انسان که همانا باریکه‌ای نور از ذات اقدس خداوند است باعث شادی و ارامش ادمی گردد و اتصالی به منشا و سرچمشمه ازلی و ابدی پیدا میکند و سرخوش از این یافته میشود 
یزدانپناه عسکری
2023-05-01T16:05:20.2868587
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان - هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش *** [حافظ: غزل 12] هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق - ثبت است بر جریده عالم دوام ما شرح معرفتی40 غزل از دیوان شمس، یزدانپناه عسکری، نشر سرانه -ص 39
یزدانپناه عسکری
2023-05-10T09:03:10.9088654
2- هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند - عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش  *** مجنون را گفتند که لیلی آمد، گفت: من خود لیلی​ ام و سر بگریبان فرو برد، یعنی لیلی با منست و من با لیلی.
حسین غنجی فشکی
2023-05-29T18:01:43.1207075
ساعتی موزون آنی، ساعتی موزون این  بعد از این موزون خود شو ، تا شوی موزون خویش ... در مورد این بیت زیبا میخواستم نکته ای که به ذهنم میرسه بنویسم اینکه؛ ما موقعی از موزون این و آن رها میشویم که به خودمان و دنیای درونمان بها بدهیم، یعنی معرفت خودمان را متعالی کنیم ، رابطه خودمان را با خدای متعال بهتر کنیم،عشق و ایثار و ولایتمداری خودمان را ارتقا بدهیم.....آنگاه به یاری خدا، دیگر بازیچه و موزون این و آن نخواهیم شد... ، اهل دنیا همه بازیچه دست هوسند / گر تو بازیچه این دست نگردی مردی 🌸🌸🌸  
عرفان اخوان
2023-07-14T17:01:13.3606095
با سلام به نظر بنده در بیت سوم که در این زمونه خیلی شاهدش هستیم میگه انقدر خودتو با حرفای این و اون تنظیم و میزان نکن ، بیا با فطرت و عقل خودت تراز کن