مولانا:من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
❈۱❈
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنه بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
❈۲❈
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه خود خنجر خویش
ای درختی که به هر سوت هزاران سایهست
سایهها را بنواز و مبر از گوهر خویش
❈۳❈
سایهها را همه پنهان کن و فانی در نور
برگشا طلعت خورشیدرخ انور خویش
ملک دل از دودلی تو مخبط گشتست
بر سر تخت برآ پا مکش از منبر خویش
❈۴❈
عقل تاجست چنین گفت به تثمیل علی
تاج را گوهر نو بخش تو از گوهر خویش
کامنت ها