مولانا:مشکن دل مرد مشتری را بگذار ره ستمگری را
❈۱❈
مشکن دل مرد مشتری را
بگذار ره ستمگری را
رحم آر مها که در شریعت
قربان نکنند لاغری را
❈۲❈
مخمور توام به دست من ده
آن جام شراب گوهری را
پندی بده و به صلح آور
آن چشم خمار عبهری را
❈۳❈
فرمای به هندوان جادو
کز حد نبرند ساحری را
در شش درهای فتاد عاشق
بشکن در حبس شش دری را
❈۴❈
یک لحظه معزمانه پیش آ
جمع آور حلقه پری را
سر می نهد این خمار از بن
هر لحظه شراب آن سری را
❈۵❈
صد جا چو قلم میان ببسته
تنگ شکر معسکری را
ای عشق برادرانه پیش آ
بگذار سلام سرسری را
❈۶❈
ای ساقی روح از در حق
مگذار حق برادری را
ای نوح زمانه هین روان کن
این کشتی طبع لنگری را
❈۷❈
ای نایب مصطفی بگردان
آن ساغر زفت کوثری را
پیغام ز نفخ صور داری
بگشای لب پیمبری را
❈۸❈
ای سرخ صباغت علمدار
بگشا پر و بال جعفری را
پرلاله کن و پر از گل سرخ
این صحن رخ مزعفری را
❈۹❈
اسپید نمیکنم دگر من
درریز رحیق احمری را
کامنت ها