مولانا:بیدار کنید مستیان را از بهر نبیذ همچو جان را
❈۱❈
بیدار کنید مستیان را
از بهر نبیذ همچو جان را
ای ساقی باده بقایی
از خم قدیم گیر آن را
❈۲❈
بر راه گلو گذر ندارد
لیکن بگشاید او زبان را
جان را تو چو مشک ساز ساقی
آن جان شریف غیب دان را
❈۳❈
پس جانب آن صبوحیان کش
آن مشک سبک دل گران را
وز ساغرهای چشم مستت
درده تو فلان بن فلان را
❈۴❈
از دیده به دیده بادهای ده
تا خود نشود خبر دهان را
زیرا ساقی چنان گذارد
اندر مجلس می نهان را
❈۵❈
بشتاب که چشم ذره ذره
جویا گشتست آن عیان را
آن نافه مشک را به دست آر
بشکاف تو ناف آسمان را
❈۶❈
زیرا غلبات بوی آن مشک
صبری بنهشت یوسفان را
چون نامه رسید سجدهای کن
شمس تبریز درفشان را
کامنت ها