مولانا:باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
❈۱❈
باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق
باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق
باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ
تا شکند زورق عقل به دریای عشق
❈۲❈
سینه گشادست فقر جانب دلهای پاک
در شکم طور بین سینه سینای عشق
مرغ دل عاشقان باز پر نو گشاد
کز قفس سینه یافت عالم پهنای عشق
❈۳❈
هر نفس آید نثار بر سر یاران کار
از بر جانان که اوست جان و دل افزای عشق
فتنه نشان عقل بود رفت و به یک سو نشست
هر طرف اکنون ببین فتنه دروای عشق
❈۴❈
عقل بدید آتشی گفت که عشقست و نی
عشق ببیند مگر دیده بینای عشق
عشق ندای بلند کرد به آواز پست
کای دل بالا بپر بنگر بالای عشق
❈۵❈
بنگر در شمس دین خسرو تبریزیان
شادی جانهای پاک دیده دلهای عشق
کامنت ها