مولانا:جان و سر تو که بگو بینفاق در کرم و حسن چرایی تو طاق
❈۱❈
جان و سر تو که بگو بینفاق
در کرم و حسن چرایی تو طاق
روی چو خورشید تو بخشش کند
روز وصالی که ندارد فراق
❈۲❈
دل ز همه برکنم از بهر تو
بهر وفای تو ببندم نطاق
گر تو مرا گویی رو صبر کن
باشد تکلیف بما لایطاق
❈۳❈
سخت بود هجر و فراق ای حبیب
خاصه فراقی ز پی اعتناق
چون پدر و مادر عقلست و روح
هر دو تویی چون شوم ای دوست عاق
❈۴❈
روم چو در مهر تو آهی کنند
دود رسد جانب شام و عراق
در تتق سینه عشاق تو
ماه رخان قندلبان سیم ساق
❈۵❈
رقص کنان در خضر لطف تو
نوش کنان ساغر صدق و وفاق
دست زنان جمله و گویان بلاغ
طاق و طرنبین و طرنبین و طاق
❈۶❈
مژده کسی را که زرش دزد برد
مژده کسی را که دهد زن طلاق
خاصه کسی را که جهان را همه
ترک کند فرد شود بیشقاق
❈۷❈
لاجرمش عشق کشد پیشکش
همچو محمد به سحرگه براق
بربردش زود براق دلش
فوق سماوات رفاع طباق
❈۸❈
جان و سر تو که بگو باقیش
که دهنم بسته شد از اشتیاق
هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن
چونک مهندس تویی و من مشاق
کامنت ها