مولانا:بباید عشق را ای دوست دردک دل پردرد و رخساران زردک
❈۱❈
بباید عشق را ای دوست دردک
دل پردرد و رخساران زردک
ای بیدرد دل و بیسوز سینه
بود دعوی مشتاقیت سردک
❈۲❈
جهان عشق بس بیحد جهانست
تو داری دیدگان نیک خردک
چه داند روستایی مخزن شاه
کماج و دوغ داند جان کردک
❈۳❈
بجز بانگ دفت نبود نصیبی
چو هستی چون خصی در روز گردک
اگر خواهی که مرد کار گردی
ز کار و بار خود شو زود فردک
❈۴❈
چو چیزی یافتی خود را تو مفروش
به پیش هر دکان مانند قردک
که دعوی مردیت بیجان مردان
بدان آرد که گویندت که مردک
❈۵❈
اگر ناگاه مردی پیش افتد
به خون خود دری کاری نبردک
تو دیده بستهای در زهد میباش
به تسبیح و به ذکر چند وردک
❈۶❈
مکن شیخی دروغی بر مریدان
ار آن ناز و کرشمه ای فسردک
شه شطرنجی ار تو کژ ببازی
به شمس الدین تبریزی تو نردک
کامنت ها