مولانا:تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال
❈۱❈
تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال
هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال
به یک دمم بفروزی به یک دمم بکشی
چو آتشیم به پیش تو ای لطیف خصال
❈۲❈
دل آب و قالب کوزهست و خوف بر کوزه
چو آب رفت به اصلش شکسته گیر سفال
تو را چگونه فریبم چه در جوال کنم
که اصل مکر تویی و چراغ هر محتال
❈۳❈
تو در جوال نگنجی و دام را بدری
که دیده است که شیری رود درون جوال
نه گربهای که روی در جوال و بسته شوی
که شیر پیش تو بر ریگ میزند دنبال
❈۴❈
هزار صورت زیبا بروید از دل و جان
چو ابر عشق تو بارید در بیامثال
مثال آنک ببارد ز آسمان باران
چو قبه قبه شود جوی و حوض و آب زلال
❈۵❈
چه قبه قبه کز آن قبهها برون آیند
گل و بنفشه و نسرین و سنبل چو هلال
بگویمت که از اینها کیان برون آیند
شنودم از تکشان بانگ ژغرغ خلخال
❈۶❈
ردای احمد مرسل بگیر ای عاشق
صلای عشق شنو هر دم از روان بلال
بهل مرا که بگوییم عجایبت ای عشق
دری گشایم در غیب خلق را ز مقال
❈۷❈
همه چو کوس و چو طبلیم دل تهی پیشت
برآوریم فغان چون زنی تو زخم دوال
چگونه طبل نپرد بپر کرمنا
که باشدش چو تو سلطان زننده و طبال
❈۸❈
خود آفتاب جهانی تو شمس تبریزی
ولی مدام نه آن شمس کو رسد به زوال
کامنت ها