مولانا:پیام کرد مرا بامداد بحر عسل که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل
❈۱❈
پیام کرد مرا بامداد بحر عسل
که موج موج عسل بین به چشم خلق غزل
به روزه دار نیاید ز آب جز بانگی
ولیک عاقبت آن بانگ هم رسد به عمل
❈۲❈
سماع شرفه آبست و تشنگان در رقص
حیات یابی از این بانگ آب اقل اقل
بگوید آب ز من رستهای به من آیی
به آخر آن جا آیی که بودهای اول
❈۳❈
به جان و سر که از این آب بر سر ار ریزد
هزار طره بروید ز مشک بر سر کل
شراب خوار که نامیخت با شراب این آب
کشد خمار پیاپی تو باش لاتعجل
کامنت ها