مولانا:به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل که هر چه خواهی میکن ولی ز ما مسکل
❈۱❈
به گوش دل پنهانی بگفت رحمت کل
که هر چه خواهی میکن ولی ز ما مسکل
تو آن ما و من آن تو همچو دیده و روز
چرا روی ز بر من به هر غلیظ و عتل
❈۲❈
بگفت دل که سکستن ز تو چگونه بود
چگونه بی ز دهلزن کند غریو دهل
همه جهان دهلند و تویی دهلزن و بس
کجا روند ز تو چونک بسته است سبل
❈۳❈
جواب داد که خود را دهل شناس و مباش
گهی دهلزن و گاهی دهل که آرد ذل
نجنبد این تن بیچاره تا نجنبد جان
که تا فرس بنجنبد بر او نجنبد جل
❈۴❈
دل تو شیر خدایست و نفس تو فرس است
چنان که مرکب شیر خدای شد دلدل
چو درخور تک دلدل نبود عرصه عقل
ز تنگنای خرد تاخت سوی عرصه قل
❈۵❈
تو را و عقل تو را عشق و خارخار چراست
که وقت شد که بروید ز خار تو آن گل
از این غم ار چه ترش روست مژدهها بشنو
که گر شبی سحر آمد وگر خماری مل
❈۶❈
ز آه آه تو جوشید بحر فضل اله
مسافر امل تو رسید تا آمل
دمی رسید که هر شوق از او رسد به مشوق
شهی رسید کز او طوق می شود هر غل
❈۷❈
حطام داد از این جیفه دایه تبدیل
در آفتاب فکندهست ظل حق غلغل
از این همه بگذر بیگه آمدست حبیب
شبم یقین شب قدرست قل للیلی طل
❈۸❈
چو وحی سر کند از غیب گوش آن سر باش
از آنک اذن من الراس گفت صدر رسل
تو بلبل چمنی لیک می توانی شد
به فضل حق چمن و باغ با دو صد بلبل
❈۹❈
خدای را بنگر در سیاست عالم
عقول را بنگر در صناعت انمل
چو مست باشد عاشق طمع مکن خمشی
چو نان رسد به گرسنه مگو که لاتأکل
❈۱۰❈
ز حرف بگذر و چون آب نقشها مپذیر
که حرف و صوت ز دنیاست و هست دنیا پل
کامنت ها