گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم

❈۱❈
هین خیره خیره می نگر اندر رخ صفراییم هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم
زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم
❈۲❈
مانند برف آمد دلم هر لحظه می کاهد دلم آن جا همی‌خواهد دلم زیرا که من آن جاییم
هر جا حیاتی بیشتر مردم در او بی‌خویشتر خواهی بیا در من نگر کز شید جان شیداییم
❈۳❈
آن برف گوید دم به دم بگذارم و سیلی شوم غلطان سوی دریا روم من بحری و دریاییم
تنها شدم راکد شدم بفسردم و جامد شدم تا زیر دندان بلا چون برف و یخ می خاییم
❈۴❈
چون آب باش و بی‌گره از زخم دندان‌ها بجه من تا گره دارم یقین می کوبی و می ساییم
برف آب را بگذار هین فقاع‌های خاص بین می جوشد و بر می جهد که تیزم و غوغاییم
❈۵❈
هر لحظه بخروشانترم برجسته و جوشانترم چون عقل بی‌پر می پرم زیرا چو جان بالاییم
بسیار گفتم ای پدر دانم که دانی این قدر که چون نیم بی‌پا و سر در پنجه آن ناییم
❈۶❈
گر تو ملولستی ز من بنگر در آن شاه زمن تا گرم و شیرینت کند آن دلبر حلواییم
ای بی‌نوایان را نوا جان ملولان را دوا پران کننده جان که من از قافم و عنقاییم
❈۷❈
من بس کنم بس از حنین او بس نخواهد کرد از این من طوطیم عشقش شکر هست از شکر گویاییم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۳۸۷

تصاویر

کامنت ها

یغما
2015-12-28T03:23:30
بیت 5 - بگدازم با معنی تر است
مهران
2020-01-19T22:27:16
آفرین همایون آفرین
نادر..
2017-12-21T11:49:35
هر لحظه زان شادی فزا بیش است کارافزاییم...
همایون
2018-04-24T02:06:09
سرزمینی هست که هر که در آن شهر زندگی‌ کند مرا می‌‌شناسد به چهره من نگاه کن من از آن شهر می‌‌آیم که اهالی آن اینگونه ا‌ندصورت آنان زرد است و نوری (شید) از درون به جان آنان می‌‌تابد که سرما را از آنان می‌‌گیرد و جمادی و افسردگی که نتیجه باور‌های خشک است را دور می‌‌سازدما گرفتار بیماری عشق هستیم و این بیماری را به همه می‌‌دهیم، زردی ما از بی‌ خویشی ماست چون از راه صورت و ظاهر کار نمی کنیم بلکه از راه درون به جایی‌ وصل هستیم که دائماً به ما نیرو می‌‌بخشد و کار ما را گسترش می‌‌دهد و چون رودی خروشان ما را به سوی دریائی می‌‌راند و هر که از ما بنوشد و سخن ما را بشنود می‌‌داند که این آب معمولی‌ نیست بلکه چون شرابی گیرا و آتشین استما اهل گوش نشینی نیستیم بلکه همیشه در میدان و با یاران هستیم زیرا زندگی‌ در ما جریان دارد بر عکس آنان که فقط برای خود زندگی‌ می‌‌کنند و زندگی‌ را در محدوده کوچک خود حبس کرده ا‌ند زندگی‌، این گونه افراد را چون تکه‌های یخ و کلوخ می‌‌ساید و خورد می‌‌کند زیرا زندگی‌ با روانی‌ و لطافت کار می‌‌کند و خشکی و درشتی را بر نمی تابد آن که در درون ما کار می‌‌کند مانند سیمرغ است که در کوه قاف نشسته است و یاری دهنده درماندگان و دل تنگان است اگر تو از تکرار من خسته می‌‌شوی به آن شاه زمین و زمان و آن سیمرغ نگاه کن و آن را از دست نده و با آن ارتباط بر قرار کن زیرا با حرف نمی توان وصف شیرینی‌ و گرما را کرد بلکه باید آنرا چشید و حس نمود ولی من هم نمی توانم دست از گفتن باز دارم چون این شکر پیوسته به من می‌‌رسد و من هم پیوسته آنرا با یاران در میان می‌‌گذارم به شهر عشق خوش آمدید خانه‌ای کنار خانه جلال دین اجاره کنید و بجای پرداخت کرایه هر روز به صرف شراب و شیرینی‌ مهمان او باشید
هادی رنجبران
2021-12-26T00:33:34.9382789
در ابیات 3 الی 8: جان، در اصل، آب بوده است که بعد از هبوط در جهان مادّه، به سبب اُنس با مادّه و جماد، تجسّد و جمود یافته و رشتة اسارتش محکم¬تر شده است ولی هنوز اصلش را فراموش نکرده و به اسارت خود واقف است؛ به همین سبب است که آرزو می¬کند بار دیگر بگذرد و به همان صورتی که آمده بود، پاک و پالوده از همة آلایش¬های زمینی به وطن اصلی خود بازگردد.