گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم

❈۱❈
ای پاک رو چون جام جم وز عشق آن مه متهم این مرگ خود پیدا کند پاکی تو را کم خور تو غم
ای جان من با جان تو جویای در در بحر خون تا در که را پیدا شود پیدا شود ای جان عم
❈۲❈
من چون شوم کوته نظر در عشق آن بحر گهر کز ساحل دریای جان آید بشارت دم به دم
من ترک فضل و فاضلی کردم به عشق از کاهلی کز عشق شه کم بیشی است وز عشق شه بیشی است کم
❈۳❈
بیخ دل از صفرای او می خورد زد زردی به رخ چون دیده عشقش بر رخم زد بر رخم آن شه رقم
تلوین این رخسار بین در عشق بی‌تلوین شهی گاه از غمش چون زعفران گاه از خجالت چون بقم
❈۴❈
من فانی مطلق شدم تا ترجمان حق شدم گر مست و هشیارم ز من کس نشنود خود بیش و کم
بازار مصر اندرشدم تا جانب مهتر شدم دیدم یکی یوسف رخی گفتم به غفلت ذابکم
❈۵❈
گفتا عزیز مصر گر تو عاشقی بخشیدمت من غایه الاحسان او من جوده او من کرم
من قدر آن نشناختم آن را هوس پنداشتم یا حسرتی من هجره یا غبنتی یا ذا الندم
❈۶❈
ای صد محال از قوتش گشته حقیقت عین حال ما کان فی الدارین قط و الله مثل ذالقدم
تبریز این تعظیم را تو از الست آورده‌ای از مفخر من شمس دین از اول جف القلم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۳۸۹

تصاویر

کامنت ها

احمد
2010-05-10T22:05:58
در مورد واژه آخر غزل جف القلم از استادی شنیدم که : قلم می نویسد به اندازه ای که شما شایسته اش هستید. به اندازه ای که شما در این لحظه با خدا متحد می شوید، شایسته اش هستید.
علی قیدی
2013-05-26T14:58:56
از بیت پنجم ترتیب مصراع ها آشفته شده.
مصطفی
2017-12-04T23:44:08
کل هستی یاک وجود یا یک هشیاریست. و این معنی وحدت وجود و توحید است . وجود یا هشیاری در وجه اظهار شده اش، کل اشیاء این جهان انضمامی و از جمله بدن انسان است. بدن انسان که وجود مانیفست یا متجلیست و آن را موجود مینامیم، با اذعان به مراتب تشکیک وجود یا هشیاری، پرتوی از هشیاری غیر متجلی یا بی فرم، بعنوان ذات انسان بر بدن حاکم است. در هرلحظه بمیزانی که بر ذات اصلی خود یا هشیاری بی فرم خود آگاهیم ، بهمان میزان موازی با قضا هستیم و جف القلم ماست. و بمیزانی که آن هشیاری بی فرم را در تله ذهن با حیث التفاتی به چیز ها معطوف کرده ایم و با چیزها همانیدگی و همذات پنداری کردیم، جف القلم ما غیر موازی با قضاست و لذا مقضی بر ما مقدر است. در یک عبارت، جوهر قلم به نسبت همانیدگی و بی فرمی هشیاری مان، خشک خواهد گشت.