گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم

❈۱❈
چه دانی تو که در باطن چه شاهی همنشین دارم رخ زرین من منگر که پای آهنین دارم
بدان شه که مرا آورد کلی روی آوردم وزان کو آفریدستم هزاران آفرین دارم
❈۲❈
گهی خورشید را مانم گهی دریای گوهر را درون عز فلک دارم برون ذل زمین دارم
درون خمره عالم چو زنبوری همی‌گردم مبین تو ناله‌ام تنها که خانه انگبین دارم
❈۳❈
دلا گر طالب مایی برآ بر چرخ خضرایی چنان قصری است حصن من که امن الؤمنین دارم
چه باهول است آن آبی که این چرخ است از او گردان
چو من دولاب آن آبم چنین شیرین حنین دارم
چو دیو و آدمی و جن همی‌بینی به فرمانم نمی‌دانی سلیمانم که در خاتم نگین دارم
❈۴❈
چرا پژمرده باشم من که بشکفته‌ست هر جزوم چرا خربنده باشم من براقی زیر زین دارم
چرا از ماه وامانم نه عقرب کوفت بر پایم چرا زین چاه برنایم چون من حبل متین دارم
❈۵❈
کبوترخانه‌ای کردم کبوترهای جان‌ها را بپر ای مرغ جان این سو که صد برج حصین دارم
شعاع آفتابم من اگر در خانه‌ها گردم عقیق و زر و یاقوتم ولادت ز آب و طین دارم
❈۶❈
تو هر گوهر که می بینی بجو دری دگر در روی که هر ذره همی‌گوید که در باطن دفین دارم
تو را هر گوهری گوید مشو قانع به حسن من که از شمع ضمیر است آن که نوری در جبین دارم
❈۷❈
خمش کردم که آن هوشی که دریابد نداری تو مجنبان گوش و مفریبان که چشمی هوش بین دارم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۴۲۶

تصاویر

کامنت ها

فرهنگ
2015-12-11T21:26:59
تصور میکنم مصرع اول از بیت دوازدهم بجو دری دگر در وی باشه (دگر در روی) با معنی بیت سازگار نیست
ناشناس
2015-04-25T06:33:21
تفاوت عرفان مولانا با عرفان نظری صدرالدین قونوی که تفاوت از زمین تا آسمان است
هنگامه حیدری
2020-04-05T21:00:05
در بیت پنجمچنان قصری ست حصن من که امن الامنین دارم.
یک نفری
2019-03-28T10:14:21
در پله پله تا ملاقات خدا اثر عبدالحسین زرینکوب امده شیخ صدر الدین قونوی بر بستر مولانا حاضر بود و مولانا شربتی را که هرچه دیگران اصرار میکردند نمیخورد از دست او گرفت و جرعه ای سرکشید شیخ برایش دعای شفا کرد در این حین مولانا خشمگین شد که حالا که بین من و یار پرده فقط این تن جسمانی مانده چرا نمیگذارید که این هم کنار رود و این غزل را زیر لب زمزمه کرد که تو چه دانی که در باطن چه شاهی همنشین دارم و شیخ را سخت متاثر کرددقیقا متن پله پله تا ملاقات خدا نبود چیزی که در ذهنم ماند نوشتم البته دیروز خواندمش!