گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:نه آن بی‌بهره دلدارم که از دلدار بگریزم نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم

❈۱❈
نه آن بی‌بهره دلدارم که از دلدار بگریزم نه آن خنجر به کف دارم کز این پیکار بگریزم
منم آن تخته که با من دروگر کارها دارد نه از تیشه زبون گردم نه از مسمار بگریزم
❈۲❈
مثال تخته بی‌خویشم خلاف تیشه نندیشم نشایم جز که آتش را گر از نجار بگریزم
چو سنگم خوار و سرد ار من به لعلی کم سفر سازم چو غارم تنگ و تاری گر ز یار غار بگریزم
❈۳❈
نیابم بوس شفتالو چو بگریزم ز بی‌برگی نبویم مشک تاتاری گر از تاتار بگریزم
از آن از خود همی‌رنجم که منهم در نمی‌گنجم سزد چون سر نمی‌گنجد گر از دستار بگریزم
❈۴❈
هزاران قرن می باید که این دولت به پیش آید کجا یابم دگربارش اگر این بار بگریزم
نه رنجورم نه نامردم که از خوبان بپرهیزم نه فاسد معده‌ای دارم که از خمار بگریزم
❈۵❈
نیم بر پشت پالانی که در میدان سپس مانم نیم فلاح این ده من که از سالار بگریزم
همی‌گویم دلا بس کن دلم گوید جواب من که من در کان زر غرقم چرا ز ایثار بگریزم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۴۲۹

تصاویر

کامنت ها

بابک
2020-02-04T11:34:57
در فرهنگ ایران، خدا، بُن ِایثار و نـثار است. خدا، چیزی جز تخـمه ایثار نیست. او، وجودیست که هستی خودش را می‌پراکند و می پاشد، و در همه ذراتش، این اصل خود پراکنی و خودافشانی یا ایثار هست. او از دیگران برای ایمان به خود، ایثارنمی‌خواهد. ایثار، همیشه با اصل غنا و بسیاری و لبریزی کار دارد. وجودی که در درونش نمی‌گنجد و همیشه می‌آفریند، خود را می‌افشاند: همی گویم دلا بس کن، دلم گوید جواب من/ که من در کان زر غـرقـم، چرا زا ایثـار بگریزم؟
۸
2020-05-03T16:21:00
بابک و همایون،ایرانیان نادیده را باور ندارند، و شنیده را تا نیازمایند.
..
2020-05-03T15:56:39
همه اوها از او بویی..
همایون
2020-05-03T10:49:09
درود بابک عزیز که به فرهنگ شکوهمند ایران پیوسته ای و پیوندی فرخنده داریجلال دین عزیز براستی فرهنگی یگانه و ویژه داردهرچند او پهلوان است و پهلوان با تمام وجود با زادبوم و سرزمین پیوند دارد اما او از تبار نوروز است و همواره نوشدن را تجربه می کند و به گنج هستی پیوسته است و پیوندی فرخنده دارداو به تنهایی در برابر تمامی هستی ایستاده استاو رستم دیگری است از تبار دلدادگی و دلداریاو دل همه انسان هاست چرا که دل او بی بهره نیست و بهره خود را از هستی برده است و دل جاوید دارد تنها دل است که آنچه بدست می آورد قابل بازستاندن و نابود شدن نیستنه آن بی بهره دل دارم که از دلدار بگریزم