مولانا:تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
❈۱❈
تو خورشیدی و یا زهره و یا ماهی نمیدانم
وزین سرگشته مجنون چه می خواهی نمیدانم
در این درگاه بیچونی همه لطف است و موزونی
چه صحرایی چه خضرایی چه درگاهی نمیدانم
❈۲❈
به خرمنگاه گردونی که راه کهکشان دارد
چو ترکان گرد تو اختر چه خرگاهی نمیدانم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم
❈۳❈
زهی دریای بیساحل پر از ماهی درون دل
چنین دریا ندیدستم چنین ماهی نمیدانم
شهی خلق افسانه محقر همچو شه دانه
بجز آن شاه باقی را شهنشاهی نمیدانم
❈۴❈
زهی خورشید بیپایان که ذراتت سخن گویان
تو نور ذات اللهی تو اللهی نمیدانم
هزاران جان یعقوبی همیسوزد از این خوبی
چرا ای یوسف خوبان در این چاهی نمیدانم
❈۵❈
خمش کن کز سخن چینی همیشه غرق تلوینی
دمی هویی دمیهایی دمی آهی نمیدانم
خمش کردم که سرمستم از آن افسون که خوردستم
که بیخویشی و مستی را ز آگاهی نمیدانم
کامنت ها