گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم

❈۱❈
من این ایوان نه تو را نمی‌دانم نمی‌دانم من این نقاش جادو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو که من آن سوی بی‌سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۲❈
همی‌گیرد گریبانم همی‌دارد پریشانم من این خوش خوی بدخو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا جان طرب پیشه‌ست که بی‌مطرب نیارامد من این جان طرب جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۳❈
یکی شیری همی‌بینم جهان پیشش گله آهو که من این شیر و آهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا سیلاب بربوده مرا جویای جو کرده که این سیلاب و این جو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۴❈
چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری که این بازار و این کو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا گوید یکی مشفق بدت گویند بدگویان نکوگو را و بدگو را نمی‌دانم نمی‌دانم
زمین چون زن فلک چو شو خورد فرزند چون گربه
من این زن را و این شو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۵❈
مرا آن صورت غیبی به ابرو نکته می گوید که غمزه چشم و ابرو را نمی‌دانم نمی‌دانم
منم یعقوب و او یوسف که چشمم روشن از بویش اگر چه اصل این بو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۶❈
جهان گر رو ترش دارد چو مه در روی من خندد که من جز میر مه رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می پرد که من آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۷❈
در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد من این گندیده تزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمد من این نان و ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۸❈
چو مردان صف شکستم من به طفلی بازرستم من که این لالای لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم
تو گویی شش جهت منگر به سوی بی‌سوی برپر بیا این سو من آن سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۹❈
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی که قیل و قال و قالو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به دستم یرلغی آمد از آن قان همه قانان که من با چو و با تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۰❈
دوایی دارم آخر من ز جالینوس پنهانی که من این درد پهلو را نمی‌دانم نمی‌دانم
مرا دردی است و دارویی که جالینوس می گوید که من این درد و دارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۱❈
برو ای شب ز پیش من مپیچان زلف و گیسو را که جز آن جعد و گیسو را نمی‌دانم نمی‌دانم
برو ای روز گلچهره که خورشیدت چه گلگون است که من جز نور یاهو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۲❈
برو ای باغ با نقلت برو ای شیره با شیرت که جز آن نقل و طزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
اگر صد منجنیق آید ز برج آسمان بر من بجز آن برج و بارو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۳❈
چه رومی چهرگان دارم چه ترکان نهان دارم چه عیب است ار هلاوو را نمی‌دانم نمی‌دانم
هلاوو را بپرس آخر از آن ترکان حیران کن کز آن حیرت هلا او را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۴❈
دلم چون تیر می پرد کمان تن همی‌غرد اگر آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی را من آن ترکم که هندو را نمی‌دانم نمی‌دانم
❈۱۵❈
بیا ای شمس تبریزی مکن سنگین دلی با من که با تو سنگ و لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۴۳۹

تصاویر

کامنت ها

احمد مصدق
2015-10-29T21:53:51
بنظر من جای بیت بیست و بیست و یک باید عوض بشود.در ضمن در بیت بیستم دوایی دارم اخر من انگار اشتباهه و حتا در نسخه های چاپی هم همین نوشته شده میباید نوشته بشه دوایی خواهم اخر من
ناشناس
2010-09-14T08:07:46
واژه طزغو در بیت شماره 24 فاقد معنی در لغت نامه دهخدا است اما با توجه به معنی شعر املا این واژه می تواند "تزغو" و یا "تزقو" که در سایت لغت نامه وجود دارد باشد.---پاسخ: با تشکر، مطابق پیشنهاد شما با «تزغو» جایگزین کردیم تا نظر دوستان دیگر چه باشد.
ناشناس
2010-09-14T08:11:35
در مصراع دوم بیت 30 بهتر است املاء واژه لولو تصحیح شود تا معنی و تلفظ صحیح آن رعایت شود.(تبدیل واژه لولو به لوءلوء)---پاسخ: در مورد این واژه من شک دارم که تلفظ قدیمی آن همین «لولو» باشد، چرا که در اینجا (و در جاهای دیگر) اگر آن را لؤلؤ بخوانیم و تلفظ کنیم مشکل قافیه خواهیم داشت، فعلاً تغییر ندادیم.
آسوو
2019-12-30T12:51:53
با سلام در بیت بیست و یک مرا درد است و دارویی درست است ... دردی است در وزن شعر شکست ایجاد میکنه
قره داغلی
2020-02-15T02:04:14
مولوی صراحتا می گوید: من آن تُرکم که زبان هندویی را نمی دانم! معلوم نیست خطاب به چه کسانی این ها را می گوید؟ شاید خطاب به کسانی که هویت او را مورد تمسخر قرار می داده اند یا میخواسته اند او را به زور از نژاد دیگیر معرفی کنند!
tara
2020-04-22T22:04:21
این شعر رو خانم شکیلا در ترانه ای به نام نمی‌دانم از آلبوم جادوی سکوت خواندند
امیر
2020-06-13T17:22:22
صراحتا خودش را ترک معرفی کرده من آن ترکم که هندو را نمیدانم نمیدانم
همایون
2017-07-28T20:18:30
غزل زیبایی ازمقام حیرانی که بالاترازدانایی است امروزانسان شاید قدراین مقام را بهتربداند چون با دانش خود به آن رسیده است
محمد
2018-11-13T11:16:27
این غزل به زیبایی توسط خانم فریبا عنایت زاده دکلمه شده. لینک ددلکمه تقدیم به دوستانhttps://www.aparat.com/v/VBI1N
همایون
2018-10-11T01:59:20
آدمیان از اینرو پیغمبران را گرامی می‌‌دارند و معجزه به آن‌ها نسبت می‌‌دهند تا خود را از دو مشکل برهانند یکی‌ سرگشتگی و شگفتی از دنیای بیرون و یکی‌ از جهل و نا آگاهی‌ از آینده، چون پیغمبران به گذشته تعلق دارند و خوشبختانه تعداد پیغمبران هم آنقدر زیاد است که این سخن مورد تعارض کسی‌ قرار نمی گیردنزد جلال دین این رویداد با عشق پدید آمده است و او نیازی به معجزه ندارد بلکه با آموزگار معنی‌ روبرو گردیده و به دنیای معنی‌ گام نهاده است که همه مشکلات آنجا رنگ می‌‌بازد و پیچیدگی‌ها شیرین می‌‌شود و راه‌ها به یک سوی می‌‌رسند و آینده و گذشته بر هم منطبق می‌‌شود و اکنون این رهایی از جهل به آینده و شگفتی از جهان بیرون از طریق جلال دین نصیب همگان گردیده است و این امکان دسترسی به عظمت انسان در گذشته در چنگ اوست و منتظر آینده نباید بود، هم کسی‌ او را به این سوی راهنمایی می‌‌کند و هم او همگان را به این سوی بی‌ سویی می‌‌خواند و فرمانی از شاه شاهان برای این کار در دست دارد و دارویی یافته است که دیگر هیچ هلاکو و جالینوسی را نیاز ندارد که خود یعقوب وار نزدیک‌ترین پیغمبر با خداست که یوسف خود را در کنار دارد و از مرز دانایی و دانستن بیرون رفته است که دانایی به دنیای بیرون و تاریکی هندو تعلق دارد و او را با دنیای روشن معنی‌ و با رومی چهرگان و ترکان سپید معنی‌ سر و کار استدر دنیای معنی‌ دو چیز راه ندارد یکی‌ زمان است و یکی‌ مکان که این دو در دنیای بیرون خود نمائی می‌‌کنند و در دنیای معنی‌ نا پدید می‌‌گردند و با خود بسیاری درد‌ها و تلخی‌ها را از صحنه خارج می‌‌کنند همچنین سرگشتگی‌ها و گیجی از گذشته و آینده
سعید عباسی
2018-07-22T10:44:45
این شعر فوق العاده را بانو شکیلا به زیبایی خوندن. در آلبومی که سال 1381 به بازار عرضه کردن
آینۀ صفا
2021-07-05T22:06:20.1985165
در اشعار مولوی ترک و هندو معنایی ورای «مردمِ زاده‌ در ترکیه / ترکمنستان» و «مردم زاده‌ی هندوستان» دارند. مولوی از شیوه‌های مختلفی برای تمایز گذاردن بین دو آدم، ایده، دیدگاه، تفکر، عمل، شیوه یا رویکرد استفاده میکند؛ مثلا «تیر و کمان» برای تاکید بر راستی و کژی است. مهم‌ترین وجه تمایزِ ترک و هندو نیز در نژادشان نیست بلکه در تفاوتِ زبانی است که سخن می‌گویند. از نگاهی دیگر، تفاوتشان در دین و مذهب نیز هست، بطوری که بعضی راویانِ معتقدند ترک مجاز از مسلمان یا «راه یافته به حقیقت» و هندو مجاز از بت‌پرست یا «گم‌گشته در ظلمات» است (که در همه مواردِ مثنوی و کلیات شمس اینطور نیست). در این بیت مولوی به هر دوی این تفاوتها اشاره میکند:رها کن حرف هندو را ببین ترکان معنی رامن آن ترکم که هندو را نمی‌دانم نمی‌دانمدر اینجا «حرف» به هندو و «معنی» به ترک تشبیه شده است. یعنی آنچه من به شکل «حرف» در این ابیات میگویم، با آن «معنی» که با جان و دل و ذهن تجربه میکنم زمین تا آسمان فرق دارد و این دو نمیتوانند توسط همدیگر درک شوند، همانطور که یک هندو و ترک زبان هم را نمیفهمند. من ترک هستم، یعنی به دنیای معنی تعلق دارم و زبان هندو را نمی‌دانم، یعنی نمیتوانم با حرف و زبان و شعر از حقایق سخن بگویم. در واقع این بیت یک شکلِ دیگری از «خموش» است و به خواننده میگوید این حرفها که از من میشنوی را به شکلِ ظاهری‌شان نبین، چرا که آنچه مرا به گفتنشان واداشته عظمتی بس فراتر از این کلمات دارد و تو هم سعی کن به این معنی دست پیدا کنی.