مولانا:ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
❈۱❈
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها
ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها
شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب
درفتاده در شب تاریک بس زلزالها
❈۲❈
چون همیرفتی به سکته حیرتی حیران بدم
چشم باز و من خموش و میشد آن اقبالها
ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان
چهره خون آلود کردی بردریدی شالها
❈۳❈
بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو
در زمان قربان بکردی خود چه باشد مالها
تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نالها
تا چو احوال قیامت دیده شد اهوالها
❈۴❈
تا بدیدی دل عذابی گونه گونه در فراق
سنگ خون گرید اگر زان بشنود احوالها
قدها چون تیر بوده گشته در هجران کمان
اشک خون آلود گشت و جمله دلها دالها
❈۵❈
چون درستی و تمامی شاه تبریزی بدید
در صف نقصان نشست است از حیا مثقالها
از برای جان پاک نورپاش مه وشت
ای خداوند شمس دین تا نشکنی آمالها
❈۶❈
از مقال گوهرین بحر بیپایان تو
لعل گشته سنگها و ملک گشته حالها
حالهای کاملانی کان ورای قالهاست
شرمسار از فر و تاب آن نوادر قالها
❈۷❈
ذرههای خاکهامون گر بیابد بوی او
هر یکی عنقا شود تا برگشاید بالها
بالها چون برگشاید در دو عالم ننگرد
گرد خرگاه تو گردد واله اجمالها
❈۸❈
دیده نقصان ما را خاک تبریز صفا
کحل بادا تا بیابد زان بسی اکمالها
چونک نورافشان کنی درگاه بخشش روح را
خود چه پا دارد در آن دم رونق اعمالها
❈۹❈
خود همان بخشش که کردی بیخبر اندر نهان
میکند پنهان پنهان جمله افعالها
ناگهان بیضه شکافد مرغ معنی برپرد
تا هما از سایه آن مرغ گیرد فالها
❈۱۰❈
هم تو بنویس ای حسام الدین و میخوان مدح او
تا به رغم غم ببینی بر سعادت خالها
گر چه دست افزار کارت شد ز دستت باک نیست
دست شمس الدین دهد مر پات را خلخالها
کامنت ها