گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم

❈۱❈
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم
❈۲❈
زان کس که شدی جایش زان کس مطلب دانَش پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم
❈۳❈
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم
ای مطرب صاحب صف می زن تو به زخم کف بر راه دلم این دف من خانه نمی‌دانم
❈۴❈
شمس الحق تبریزم جز با تو نیامیزم می افتم و می خیزم من خانه نمی‌دانم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

تصاویر

کامنت ها

حمید
2015-02-02T11:26:51
باسلامچرا ردیف"من خانه نمی دانم در مطلع غزل(مصرع اول تکرار نشده است.اگر کسی راهنمایی کند ممنون می شوم.
بهرخ
2015-02-17T17:46:26
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمیدانم چه اشکها که با این شعر ریخته شده ...من خانه نمی دانم
john.bati
2014-12-22T09:57:01
حالی که من این روزا دارم با این شعر واقعا من خانه نمی دانم و رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی دانمچی از غزل اونم مولانا بهتر
معصومه
2016-03-08T20:03:47
مکن طاقم به چه معنا است؟
بابک چندم
2016-03-08T20:21:50
سرکار خانوم معصومه گرامی،در اینجا به همان معنای طاقتم طاق شد،یعنی که بی صبر شدم.طاق در کنار خانه ایهامی را ایجاد می کند که مولانا آنرا به کار آورده...
بابک چندم
2016-03-21T17:02:51
و یک معنی سوم،طاق به معنای خمیده نیز می آیدیعنی که مرا خُرد و خمیده و یا شکسته نکن.
سید حمید
2014-02-11T01:40:24
با کلمه کلمه این شعر گریستم
سید حمید
2014-02-11T01:42:03
من خانه نمیدانم
ناز بانو
2014-08-20T10:48:17
هژیر مهر افروز در آلبوم جدیدش بنام من خانه نمی دانم این غزل را بزیبایی هر چه تمامتر خوانده
ناز بانو
2014-08-25T16:37:38
بیت سوم " آن کس که شدی دانش زان کس مطلب جانش " درست است
سعید
2014-09-22T09:13:06
شعر درست هست ناز بانو عزیزهژیز عزیز اشتباه خواندن این شعرمعنی آن اینست که آن کس که شدی همه جانش دیگه آگاهی (دانش) نداره که محل خانه را بداند و در مصرع دوم پیش آ و مرنجانش مرنجانش با جانش مصرع اول نشانه دیگه ایی بر تایید شعر است.
ناز بانو
2014-09-22T23:42:18
تشکر می کنم آقا سعید
محمد رضا جوانروح
2017-08-02T16:24:06
خوانش درست بیت سوم ان است که هژیر خوانده است . ابتدای بیت باید " ان کس " باشد تا در میانه بیت "زان کس " معنا بیابد . یعنی خداوندا ان کس را که تو به او چیزی داده ای / از او ان چیز دیگر را طلب نکن . حال ان چیز اول که مورد نظر است چیست ؟ سیاق و زمینه متن غزل می طلبد که چیزی که داده شده است دانش {= دانه اش : دان و خوراک و غذا و و ... } باشد و نه جانش { = جان اش : جان و حیات و زندگی و ... } . به عبارتی دیگر حضرت مولانا خطاب و خواهش می کند از درگاه باریتعالی که ( خداوندا به ان کس از اهل شهر و ده که مهمان تو شده است و مایه و روزی و غذای زندگی داده ای و به خانه ات دعوتش کرده ای و حیران و سرگشته در افاق هستی با شور و مستی یک عاشق مشتاق دنبال تو افتان و خیزان می چرخد ، رحم ار و نرنجانش و مقصد و خانه ارام جانش را نشانش ده و جان عزیزش را از او نگیر و طلب نکن تا با تو بیامیزد ، پیش اش کش و از خانه ات دورش مکن ) . بنابراین مصرع اول بیت سوم باید که اینگونه خوانده شود " ان کس که شدی دانش ، زان کس مطلب جانش ... " . که هژیر گرامی هم درست بر این منوال و عبارت و کلام صحیح و در راستای معنای دقیق متن خوانده اس .
محمد رضا جوانروح
2017-08-02T16:31:34
حضرت مولانا اصولا در قید و بند رعایت صنایع ادبی و قواعد شعری به مفهوم ادبی اش نبوده است و به همین دلیل در بسیار از غزلیات اش رعایت قافیه و وزن و ردیف و ... را نکرده است . در این غزل هم عدم تکرار ردیف در مصرع اول به خاطر همین بی اهمیتی انگاری اوست در ملاحظات ادبی شاعرانی که فقط شعر درست سمانتیک می گفتند .
روفیا
2017-08-02T21:51:23
محمد رضا جوانروحِ 'گرامی در افاضات خود فرموده بودید حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است کاش کمی صنع سرایش میدانستید که اینگونه درباره ی مولوی کبیر دُرفشانی نمیکردید!.حکایت شما همان حکایت مگس بر برگ کاه است که مولوی در دفتر اول سروده است!.گر مگس تاویل بگذارد به رایآن مگس را بخت گرداند هُمای!
روفیا
2017-08-03T01:47:48
جناب روفیای دروغین جان مادرم امشب تن خسته و رنجورش را وداع گفت....عظمت و هیبت مرگ مرا در بر گرفته است.... منظورتان از دزدیدن هویت من چیست؟اگر چیزی به دست می آوردید آنرا به رایگان ارزانی تان می کردم...
محمد رضا جوانروح
2017-08-02T16:37:47
حضرت مولانا در قید وبند رعایت صنایع ادبی شهر و غزل نبوده است و به همین علت در برخی از غزلها قافیه و وزن و ردیف و تکرار و ... را شکسته و بدون اهمیت دادن به انها به دنبال معنای متن بوده است . بنابراین عدم اوردن ردیف من خانه نمی دانم در مصرع اول از همین نوع بی ملاحظه گی های شوریده اوست .
۷
2017-08-03T02:48:53
به شما دوست بزرگوار و فرهیخته تسلیت میگویم و امیدوارم که روزگار با شما مهربان باشد.دردی به دل رسید که آرام جان برفتوان هر که در جهان به دریغ از جهان برفتخوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آهوه این چه نیش بود که تا استخوان برفتای نفس پاک منزل خاکت خجسته بادتنها نه بر تو جور و جفای زمان برفتدانند عاقلان به حقیقت که مرغ روحوقتی خلاص یافت کزین آشیان برفت
سمانه ، م
2017-08-04T02:19:39
مهربان روفیای عزیزم بازگشتی نبود تاب غم شما را نداشتمسرتان سلامت باد
محدث
2017-08-04T03:35:04
سرکار خانم روفیای گرامیسلاماز خواندن خبر وفات ایشان ناراحت و محزون شدم.ماه ها بود اینجا نیامده بودم و الان امدم و در بخش حواشی تاریخ ما، متوجه شدم روح این عزیزتان به دیار باقی شتافته.آغاز زندگی راستین و حیات واقعی بر وی مبارک و روحش شاد.و شما و بقیه بازماندگان را صبر و اجر افزون بادبه حق حضرت امام رضا که میهمان سفره رحمت الهی و خوان کرم اولیای خداوند باشد.یا علی
دکتر ترابی
2017-08-04T17:56:29
دوست جان، روفیای گرامی دیشب خواندم، در غمتان شریکم ، خوشا که در " شب رحلت " بر بالین مادر بودیدمن در جبهه بودم که رخت بر بست دیر رسیدم، قطار رفته بوداو رفته بود، من مانده بودم من مانده ام سوزن بانی خسته، سر گردان در ایستگاهی متروک. به خویش بپردازیم، یادشان گرامی بداریمگرامی می داریم جز این چه می توانیم کرد؟
nabavar
2017-08-04T01:30:57
بانوی گرامی روفیا بادرود به شما در ادامه ی حاشیه ی سمانه بانو می افزایم گر چه یاران شما هر یک چو تکه گوهرنداو که بر دامان تو صدها گهر افزود رفتبرایتان آرزوی صبر دارم و عمری دراز و با عزت می دانم که هیچگاه گرفتار هیولای خیالی نیستید و ما شما را دوستی مهربان و صمیمی می بینیم و میدانیم امید ، این روزهای غم را با شکیبایی سپری کنید
مهناز ، س
2017-08-04T23:05:32
گرامی روفیا بانوعزیزم ، هر چه به دنبال جمله ای می گردم تا شاید بیشتر از تسلیت گفتن کارا باشد نمی یابم، در غمتان شریکم .گر تو داری باصفا تر از رخ مادر بیارشهد و شیرین گر تو دیدی این چنین شکر بیارعشق در چشمان پراحساس مادر دیده ای گر متاعی پر بها تر خوب تر داری بیار،جای شیرین بوسه اش بر گونه های کودکیسرخ تر گر میوه ای از این اثر داری بیار،گاه آید خاطراتش در ترنّم ، خوش نوا ” روفیا “ گر هدیه ای پر بار تر داری بیاردیگر قلم تاب ندارد
سمانه ، م
2017-08-03T16:43:10
روفیا بانو در غم شما شریکم ، چندی پیش مرا نیز چنین غمی گریبانگیر شدچند بیتی از شاعری نا شناس با کمی تغییر تقدیم می کنمگوهر پاک ات بسا ، دمساز جانت بود رفتدر دلت بذری فشاند از نور اما زود رفتطاقت اش با یک جهان صبرش به طاق غم رسید پرگرفت بر آسمان چون هاله ای از عود رفتچند گاهی در حَریمت خوش در افشانی نمود چون نهانش از در افشانی نشد خشنود رفت بس حدیث غم شنید از دور این گردون سپهر نا امید از نازش این چرخ حزن آلود رفتتا بگیرد دامن دادار از جور زمان بال ها هم چون عقابی در هوا بگشود رفتگر چه می دانست چشمت تا ابد بر راه او منتظر چون عاشق دلخسته خواهد بود رفتجان تو با آتش مهرش چه الفت ها گرفت نقل ها از عشق والای دگر بشنود رفت سوخت جانت از فراقش ، ای رفیقان مرهمی شاید آن سوز دل از جان غبار اندود رفتپایدار باشید
روفیای دروغین
2017-08-03T20:45:37
خانم روفیا ضمن عرض تسلیت و آرزوی صبر برای شما و شادی روح آن مرحومچطور شده که با گذاشتن چند کامنت درباره ی مفاخر ادب این مرز و بوم صاحب هویت شدید؟!همانطور که دیدید این هویت ساختگی و خیالی که با کامنتی و تعریفات عوام پرو بال گرفت با کامنتی هم فرو ریختدر انتها فهمیدن یک بیت از رباعیات مولوی شاید برایتان کافی باشد و باز هم "شاید" به عنوان تلنگری این هویتهای کاذب از ذهن شما فرو بریزد:در عربده ی نفس رکیکی تو هنوزبیهوده حدیث سرسلطان چه کنی؟!
روفیا
2017-08-03T23:07:53
در شرایطی که هنوز صدای ترسناک گام های مرگ در گوشم طنین انداز است از ابراز همدردی دوستان نادیده حس دلپذیر و مطبوعی دارم. سپاس گزارم، روی حمایت عاطفی تان واقعا حساب می کنم، چه بسیار نادیدگانی که برکات وجودشان از فراسوی مرزها شامل حال آدمی می شود و چه بسیار همسایگانی که از درکات حضورشان گریزی نیست.
سمانه ، م
2017-08-03T23:08:03
روفیای عزیزم پیشنهاد می کنم جوابی ننویسیدپایدار باشید
روفیا
2017-08-03T23:45:20
باشد سمانه جان به روی دیده،جای خالی تان در تاریخ ما دل آزار بود...خوش بازگشتید...
بابک چندم
2017-08-05T17:29:50
روفیای عزیز،"...در دلم چیزی هست، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبحو چنان بی تابم، که دلم می خواهد بروم تا سر کوه، بدوم تا ته دشت..."----من نیز خدمت شما و سایر بازماندگان تسلیت عرض می کنم، و برای مادر عزیزتان آرزوی آرامش و شادی بی کران دارم.در خاطر دارم که یک یوگی آورده بود :"...دردی در مرگ نیست، بلکه این پروسه مردن یا به مرگ رسیدن است که دردناک است."در یکی از فیلمهای هری پاتر[ :)]، زمانی که هری از روح پدرش می پرسد که مرگ چگونه است؟ پاسخ گرفت که سریعتر از به خواب رفتن...اما دیپاک چوپرا از یک شاعر انگلیسی (به گمانم بایرون بود) نقل کرده که:"زندگی خواب روح است، و مرگ بیدار شدن او از این خواب...."آنچه را که در وداها "آتمان" در اوستا "اور-وان" در پهلوی "رو-وان" و در فارسی "روان" خوانده اند دارای شاخصه ای است که آنرا "آمرتا" یا بی مرگ، جاودان توصیف کرده اند...و چون با دل شروع کردم در بیانی از مولانا به آن ختم می کنم:"دوش چه خورده ای دلا، راست بگو نهان مکن...روز الست جان تو، خورد میی ز خوان توخواجه لامکان تویی، بندگی مکان مکن..."روزگاری بلند و سرفراز، عاری از غم و تاریکی برای شما و عزیزانتان آرزو دارم.
روفیا
2017-08-06T09:58:19
وای وای وایسپاسگزارم دوستان جانباور کنید نام یکایک شما نور به چشمانم پاشید... بارها و بارها تک تک واژه هایتان را خواهم خواند و مهرتان را در دل پاسبانی خواهم کرد. لطفا با ما بمانید، نمی توانید مهر خود را در دلی بنشانید و ناگهان رهایش کنید، دیگر هیچ چیز مانند پیش از آن نخواهد شد....
بیرنگ
2017-08-05T22:56:36
زیر غزل حضرت مولانا شده آگهی تسلیتبابا نکنید زشتههر سخن وقتی و هر نکته مکانی داردلااقل حرمت مولانا را نگه داریدآقای تاریخ مابان لطفا کمی به داد تاریخ ما برس
رنگارنگ
2017-08-06T01:14:37
جناب بی رنگ جوش مزنید ، نه تنها زشت نیست که زیبا می نمایدهمدردی آنهم به زبان شعر جایش در تاریخ ما است.
مینا مینوی
2017-08-06T02:12:19
روفیای گرامی و عزیزضمن تسلیت ،در عجبم که شما درین غم ، چه دوستان غمخواری دارید که جای تبریک داردهرکدام به زبانی ، چه شعر و چه نظم رسم دوستی به کمال رساندند ، خوشا به حالتان با داشتن چنین دوستان یکرنگیعمرتان دراز ، سایه تان پایدار
حمید رضا۴
2017-08-06T02:16:15
روفیای دروغین عزیز،دزدیدن هویت بدین معنا بود که نام شخصی هدف قرار گرفته و با استفاده از آن نوشته های خشم آلود درج شده. آنچه شما هویت ساختگی و خیالی خواندید و از شکل گرفتن و سپس فرو ریختن پر و بال نوشتید، تنها ساخته و پرداخته ذهن شما بود و وجود خارجی نداشت.از روش نگارش تان پیداست در زمینه شعر و ادبیات، سخنانی برای گفتن دارید.امیدوارم از این پس نامی برازنده برای خود اختیار کنید و دانش تان را در جهت مثبت بکار گیرید.با آرزوی صبر برای خانم روفیا.
آریا والا
2018-01-07T01:07:19
به یاد دارم زمانی که استاد من که همچون شمسی برای مولانای وجود پر جوشش من زمانی که خبر فوت عزیزترین کسش را شنید ، هر آنچه را سالها به ما آموخته بود خود عمل کرد بر روی فلیپ چارت نوشت: با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
احمد صادقی
2017-10-29T09:43:39
سلام، سپاس از نکات عالی دوستانشاید مطلع غزل در استنساخ افتاده یا شاید قالب شعر قطعه س و نه غزل. هرچند رهایی مولانا از قید صنایع نظریه ای بس جذاب می نماید.بیت سوم دانش به معنی آگاهی با سیاق گمگشتگی معنی سازگارتره و در عین خال، دانه اش هم که جناب مهرافروز برگزیدند، فوق العاده نغزه، بخصوص با شرح دوست مان
پیام
2018-01-18T21:16:42
باسلام درباره مطرب صاحب صف مراد مولانا اینست ای ضرب گیر ضرب دف راباضربان قلب من هماهنگ کن ودربارهمطلب دانش شین ضمیر است یعنی از او دانایی مخواه . باتشکر
بهنام
2018-08-05T03:58:00
عرض ادببگذارید بگویم دوستتان دارم اساتید خیلی ممنون . چقدر همدردی هاتان زیبا بود. آیا روزی خواهد رسید که برای مرگ شادی کنیم؟ با آنکه معلم الحالم در مواجه با آن!صف میتواند معنای قرآن هم دهد هم نام سوره ایست هم ریتم و ردیف و صفوف آن از جانب مطرب است.
(نگین)در ابتدای راه
2023-06-04T14:09:24.0304432
حضرت مولانا خود جوابی برای چنین سخنان آورده اند: ای برادر قصه چون پیمانه است معنی اندر وی به سان دانه است دانه ی معنی بگیرد مرد عقل ننگرد پیمانه را گر گشت نقل آری! به معنا بیندیشیم، که راه رستگاری درآن است.