مولانا:مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم
❈۱❈
مخمورم پرخواره اندازه نمیدانم
جز شیوه آن غمزه غمازه نمیدانم
یاران به خبر بودند دروازه برون رفتند
من بیره و سرمستم دروازه نمیدانم
❈۲❈
آوازه آن یاران چون مشک جهان پر شد
ز آواز بشد عقلم آوازه نمیدانم
تا روی تو را دیدم من همچو گل تازه
گشتم خرف و کهنه ار تازه نمیدانم
❈۳❈
گویند که لقمان را یک کازه تنگی بد
زین کوزه میی خوردم کان کازه نمیدانم
کامنت ها