مولانا:بشکن قدح باده که امروز چنانیم کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم
❈۱❈
بشکن قدح باده که امروز چنانیم
کز توبه شکستن سر توبه شکنانیم
گر باده فنا گشت فنا باده ما بس
ما نیک بدانیم گر این رنگ ندانیم
❈۲❈
باده ز فنا دارد آن چیز که دارد
گر باده بمانیم از آن چیز نمانیم
از چیزی خود بگذر ای چیز به ناچیز
کاین چیز نه پردهست نه ما پرده درانیم
❈۳❈
با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم
با عشق جوان بخت تو پیریم و جوانیم
گفتی چه دهی پند و زین پند چه سود است
کان نقش که نقاش ازل کرد همانیم
❈۴❈
این پند من از نقش ازل هیچ جدا نیست
زین نقش بدان نقش ازل فرق ندانیم
گفتی که جدا ماندهای از بر معشوق
ما در بر معشوق ز انده در امانیم
❈۵❈
معشوق درختی است که ما از بر اوییم
از ما بر او دور شود هیچ نمانیم
چون هیچ نمانیم ز غم هیچ نپیچیم
چون هیچ نمانیم هم اینیم و هم آنیم
❈۶❈
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
چون برگ خورد پیله شود برگ بریشم
ما پیله عشقیم که بیبرگ جهانیم
❈۷❈
ماییم در آن وقت که ما هیچ نمانیم
آن وقت که پا نیست شود پای دوانیم
بستیم دهان خود و باقی غزل را
آن وقت بگوییم که ما بسته دهانیم
کامنت ها