مولانا:چون آینه رازنما باشد جانم تانم که نگویم نتوانم که ندانم
❈۱❈
چون آینه رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
❈۲❈
ای طالب بو بردن شرط است به مردن
زنده منگر در من زیرا نه چنانم
اندر کژیم منگر وین راست سخن بین
تیر است حدیث من و من همچو کمانم
❈۳❈
این سر چو کدو بر سر وین دلق تن من
بازار جهان در به کی مانم به کی مانم
وان گاه کدو بر سر من پر ز شرابی
دارمش نگوسار از او من نچکانم
❈۴❈
ور زان که چکانم تو ببین قدرت حق را
کز بحر بدان قطره جواهر بستانم
چون ابر دو چشمم بستد جوهر آن بحر
بر چرخ وفا آید این ابر روانم
❈۵❈
در حضرت شمس الحق تبریز ببارم
تا سوسن‌ها روید بر شکل زبانم
فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۴۸۶
تصاویر
کامنت ها