مولانا:یکی مطرب همیخواهم در این دم که نشناسد ز مستی زیر از بم
❈۱❈
یکی مطرب همیخواهم در این دم
که نشناسد ز مستی زیر از بم
حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بیخویشی نداند شادی از غم
❈۲❈
همه اجزای او مستی گرفته
مبدل گشته از اولاد آدم
مسلمانی منور گشته از وی
مسلم گشته از هستی مسلم
❈۳❈
چو با نه کس بیاید بشمری ده
ده تو نه بود از ده یکی کم
خدایا نوبتی مست بفرست
که ما از می دهل کردیم اشکم
❈۴❈
دهل کوبان برون آییم از خویش
که ما را عزم ساقی شد مصمم
دهلزن گر نباشد عید عید است
جهان پرعید شد والله اعلم
❈۵❈
پراکنده بخواهم گفت امروز
چه گوید مرد درهم جز که درهم
مگر ساقی بینداید دهانم
از آن جام و از آن رطل دمادم
❈۶❈
مرادم کیست زینها شمس تبریز
ازیرا شمس آمد جان عالم
کامنت ها