مولانا:بیا ای آنک بردی تو قرارم درآ چون تنگ شکر در کنارم
❈۱❈
بیا ای آنک بردی تو قرارم
درآ چون تنگ شکر در کنارم
دل سنگین خود را بر دلم نه
نمیبینی که از غم سنگسارم
❈۲❈
بیا نزدیک و بر رویم نظر کن
نشانیها نگر کز عشق دارم
بسوزم پرده هفت آسمان را
اگر از سوز دل دودی برآرم
❈۳❈
خزان گر باغ و بستان را بسوزد
بخنداند جهان را نوبهارم
جهان گوید که بازآ ای بهاران
که از ظلم خزان صد داغ دارم
❈۴❈
بگردان ساقیا جام خزانی
که از عشق بهار اندر خمارم
بده چیزی که پنهان است چون جان
به جان تو مده بیش انتظارم
کامنت ها