مولانا:چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم
❈۱❈
چه نزدیک است جان تو به جانم
که هر چیزی که اندیشی بدانم
ضمیر همدگر دانند یاران
نباشم یار صادق گر ندانم
❈۲❈
چو آب صاف باشد یار با یار
که بنماید در او عکس بنانم
اگر چه عامه هم آیینههااند
که بنماید در او سود و زیانم
❈۳❈
ولیکن آن به هر دم تیره گردد
که او را نیست صیقلهای جانم
ولی آیینه ای عارف نگردد
اگر خاک جهان بر وی فشانم
❈۴❈
از این آیینه روی خود مگردان
که می گوید که جانت را امانم
من و گفت من آیینهست جان را
بیابد حال خویش اندر بیانم
❈۵❈
خمش کن تا به ابرو و به غمزه
هزاران ماجرا بر وی بخوانم
کامنت ها