مولانا:من آن ماهم که اندر لامکانم مجو بیرون مرا در عین جانم
❈۱❈
من آن ماهم که اندر لامکانم
مجو بیرون مرا در عین جانم
تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم
❈۲❈
مرا هم تو به هر رنگی که خوانی
اگر رنگین اگر ننگین ندانم
گهی گویی خلاف و بیوفایی
بلی تا تو چنینی من چنانم
❈۳❈
به پیش کور هیچم من چنانم
به پیش گوش کر من بیزبانم
گلابه چند ریزی بر سر چشم
فروشو چشم از گل من عیانم
❈۴❈
لباس و لقمهات گلهای رنگین
تو گل خواری نشایی میهمانم
گل است این گل در او لطفی است بنگر
چو لطف عاریت را واستانم
❈۵❈
من آب آب و باغ باغم ای جان
هزاران ارغوان را ارغوانم
سخن کشتی و معنی همچو دریا
درآ زوتر که تا کشتی برانم
کامنت ها