مولانا:از آن باده ندانم چون فنایم از آن بیجا نمیدانم کجایم
❈۱❈
از آن باده ندانم چون فنایم
از آن بیجا نمیدانم کجایم
زمانی قعر دریایی درافتم
دمی دیگر چو خورشیدی برآیم
❈۲❈
زمانی از من آبستن جهانی
زمانی چون جهان خلقی بزایم
چو طوطی جان شکر خاید به ناگه
شوم سرمست و طوطی را بخایم
❈۳❈
به جایی درنگنجیدم به عالم
بجز آن یار بیجا را نشایم
منم آن رند مست سخت شیدا
میان جمله رندانهای هایم
❈۴❈
مرا گویی چرا با خود نیایی
تو بنما خود که تا با خود بیایم
مرا سایه هما چندان نوازد
که گویی سایه او شد من همایم
❈۵❈
بدیدم حسن را سرمست می گفت
بلایم من بلایم من بلایم
جوابش آمد از هر سو ز صد جان
ترایم من ترایم من ترایم
❈۶❈
تو آن نوری که با موسی همیگفت
خدایم من خدایم من خدایم
بگفتم شمس تبریزی کیی گفت
شمایم من شمایم من شمایم
کامنت ها