مولانا:بیا کامروز شه را ما شکاریم سر خویش و سر عالم نداریم
❈۱❈
بیا کامروز شه را ما شکاریم
سر خویش و سر عالم نداریم
بیا کامروز چون موسی عمران
به مردی گرد از دریا برآریم
❈۲❈
همه شب چون عصا افتاده بودیم
چو روز آمد چو ثعبان بیقراریم
چو گرد سینه خود طوف کردیم
ید بیضا ز جیب جان برآریم
❈۳❈
بدان قدرت که ماری شد عصایی
به هر شب چون عصا و روز ماریم
پی فرعون سرکش اژدهاییم
پی موسی عصا و بردباریم
❈۴❈
به همت خون نمرودان بریزیم
تو این منگر که چون پشه نزاریم
برافزاییم بر شیران و پیلان
اگر چه در کف آن شیر زاریم
❈۵❈
اگر چه همچو اشتر کژنهادیم
چو اشتر سوی کعبه راهواریم
به اقبال دوروزه دل نبندیم
که در اقبال باقی کامکاریم
❈۶❈
چو خورشید و قمر نزدیک و دوریم
چو عشق و دل نهان و آشکاریم
برای عشق خون آشام خون خوار
سگانش را چو خون اندر تغاریم
❈۷❈
چو ماهی وقت خاموشی خموشیم
به وقت گفت ماه بیغباریم
کامنت ها