مولانا:هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام
❈۱❈
هر که گوید کان چراغ دیدهها را دیدهام
پیش من نه دیدهاش را کامتحان دیدهام
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف کرد
من پس گوش از خجالت تا سحر خاریدهام
❈۲❈
گر چه او عیار و مکار است گرد خویشتن
از میان رخت او من نقدها دزدیدهام
پای از دزدی کشیدم چونک دست از کار شد
زانک دزدی دزدتر از خویشتن بشنیدهام
❈۳❈
جمله مرغان به پر و بال خود پریدهاند
من ز بال و پر خود بیبال و پر پریدهام
من به سنگ خود همیشه جام خود بشکستهام
من به چنگ خود همیشه پردهام بدریدهام
❈۴❈
من به ناخنهای خود هم اصل خود برکندهام
من ز ابر چشم خود بر کشت جان باریدهام
ای سیه دل لاله بر کشتم چرا خندیدهای
نوبهارت وانماید آنچ من کاریدهام
❈۵❈
چون بهارم از بهار شمس تبریزی خدیو
از درونم جمله خنده وز برون زاریدهام
کامنت ها