گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم

❈۱❈
سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم
چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم
❈۲❈
عالم چون را مثال ذره‌ها برهم زدیم تا به پیش تخت آن سلطان بی‌چون تاختیم
فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم
❈۳❈
چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم
نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم
❈۴❈
دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذره‌ای ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم
بس صدف‌های چو گوهر زیر سنگی کوفتیم تا به سوی گنج‌های در مکنون تاختیم
❈۵❈
سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۵۹۵

تصاویر

کامنت ها

علی قیدی
2013-06-02T15:04:31
بیت چهارم از قلم افتاده است:اولین منزل یکی دریای پرخون رو نموددر میان موج آن دریای پرخون تاختیم
mehdi shiraz
2018-10-21T16:45:46
سر قدم کردیم و..اینجا معنی سر یا بالا وخداست وجای دیگر سر مادی وجایی هم هردوست
mehdi
2018-10-19T17:33:55
با عقل و دل خدائی به همه دنیا تاختیم ولی با اینکه شیر بیشه جان هستم نپنداری به شمس تبریز تاختم بلکه من پروانه شمع او یا عکسم
mehdi shiraz
2018-10-21T00:39:21
البته سر قدم کردن میتواند معنی خدا یا جوهر حقیقت که واحد است را معیار و سر کردن ویا بالاترین یا سر را قدم کردن
mehdi
2018-10-19T17:27:03
باهوشیاری وعقل خود  به جیحون تاختیم و جهان را بچالش کشیدیم وسلامت وچابک برگشتیمبا نیروی عشق خدا راهی برای رسیدن به چرخ گردون یا کل هستی و یا خدا یا نحوه چرخیدن چرخ گردون یا قوانین هستی و یا اصول پیدا کردیم
هادی رنجبران
2021-12-26T14:17:17.1894492
1. سر قدم کردن: کنایه از غوطه زدن و در بحر فرورفتن است که غوّاصان وقتی در آب فرو می¬روند با سر می¬روند و عملاً سر ایشان قدم ایشان می¬شود. افلاکی در مناقب¬العارفین، در ضمن داستانی دو بیت این غزل را به عنوان وصف¬الحالِ مولانا نقل کرده است که وقتی حاج بکتاش خراسانی مریدی نزد مولانا فرستاد که: «در چه کاری و چه می¬طلبی و این چه غوغاست که در عالَم افگنده¬ای؟ ... همچنان گفته بود که اگر یافتی فَهُوَ المطلوب ساکن باش و اگر نیافتی چه غلغله است که در جهان انداختی و خود را منظورِ عالمین ساختی و دکّانِ چندین خلق را درهم زدی، چنانک فرموده است: سَر قدم کردیم و آخر سویِ جیحون تاختیم / عالَمی بَرهَم زدیم و چُست و بیرون تاختیم» (غزلیات، 1595)