گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم جمع مستان را بخوان تا باده‌ها با هم خوریم

❈۱❈
این چه کژطبعی بود که صد هزاران غم خوریم جمع مستان را بخوان تا باده‌ها با هم خوریم
باده‌ای کابرار را دادند اندر یشربون با جنید و بایزید و شبلی و ادهم خوریم
❈۲❈
ابر نبود ماه ما را تا جفای شب کشیم مرگ نبود عاشقان را تا غم ماتم خوریم
نفس ماده کیست تا ما تیغ خود بر وی زنیم زخم بر رستم زنیم و زخم از رستم خوریم
❈۳❈
بود مردم خوار عالم خلق عالم را بخورد خالق آورده‌ست ما را تا که ما عالم خوریم
این جهان افسونگرست و وعده فردا دهد ما از آن زیرکتریم ای خوش پسر که دم خوریم
❈۴❈
گر پری زادیم شب جمعیت پریان بود ور ز آدم زاده‌ایم آن باده با آدم خوریم
گه از آن کف گوهر هستی و سرمستی بریم گه از آن دف نعره و فریاد زیر و بم خوریم
❈۵❈
ماهییم و ساقی ما نیست جز دریای عشق هیچ دریا کم شود زان رو که بیش و کم خوریم
گه چو گردون از مه و خورشید اشکم پر کنیم گر چو خورشید آب‌ها را جمله بی‌اشکم خوریم
❈۶❈
شمس تبریزی تو سلطانی و ما بنده توییم لاجرم در دور تو باده به جام جم خوریم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۵۹۷

تصاویر

کامنت ها

بی نشان
2020-12-14T16:29:21
سلام و عرض احترام حقیقت امر اینکه این ارتباطات مربوط و نامربوطی که در پهنه و گستره ی این گنجخانه ی بیکران توسط اعزه ی دوستان قید میشه فارغ از میزان صحتش حقیقتا قابل ارج ستایش بهره وری و شادکامی است ....این کمترین چند کلمه ای برداشت صرفا شخصی ابدا بدون قصد و نیت شرح و تفسیری که در قد و قواره ام نیست .....غم خوردن توسط حضرت انسان نشانی از کژی طبع وی دارد (بسیار ژرف و عمیق و ذو وجوه است حتی با قرار دادنش در قالب نظریات روان شناسی و روان درمانی مدرن و امروزین )چه گروهی طبعی راستین دارند ؟! مستان/ نه تنها مستان صرفا باده ای مصداقی بلکه توانایانی که در مواجهه با هر امری توان ارتباط گرفتن با وجه مستی آفرین آن را اکتساب وجودی نموده اند .... مستان چگونه به جمعیت رسیده اند چونان گوینده ی شعری به کژ طبعی خویش واقف شده و در پی درمان برآمده به جمع مستان رسیده با اضافه شدن به بزم باده نوشان بزم تر و جمع ترشان نموده است ....جناب مولوی با فرمایش قید کثرت صد هزاران غم ها را برای خوردن طبع کژ تمام ناشدنی می داند....اعلا مرتبه ی باده همانا باده ی ابرار در مقام جواز یشربون است با این ابرار بخوریم یعنی اینکه الان و همین دم و لحظه بخوریم یا اینکه از باده ای که اونها در زمان ماضی خوردند ما به تاسی و پیروی بخوریم ؟! عارف را با گذشته چه کار او گذشته را احضار می کند در مرتبه ای و در مرتبه ای گذشته و آینده ازل و ابد نزد وی حاضرند ( جمع مستان را بخوان)ماه شان ماه دیگری است و غم و ماتمشان از سنخی و جنسی دیگر....ماتم زا و غم آفرین ترین حقیقت شامل و ناگزیر مرگ است اگر نسبت درستی با آن برقرار نشده باشد ... عاشقان نسبت خویش را با همه چیز به احسن وجه درست کرده اند لذا مرگ هم بر آنان عارض و حادث نخواهد شد به بسیاری دلایل حقیقی و خیالی ...
رضا منصوری
2020-08-12T10:01:38
برنامه 26 گنج حضور
mehdi
2018-10-20T05:11:13
تفرقه را کژطبعی نامیده و به وحدت ملزم میکند نیودن ابر تفرقه وجدائی برای دل خدائی خویش و شمس را یادآور شده و همه عاشقان را از جنس خدائی میداند که از یک جام مینوشند. جام شمس را جام خدائی دانسته.
mehdi
2018-10-19T18:18:18
مولانا در اینجا به اتحاد اشاره داره و میگه غم جمعی حتی خوردن می مادی با بقیه شادی میشود و عاملی چون ابر برای نفاق نخواهد بود. و با عشق خدا و اتحاد میتوان رستم و اصل مادی را به چالش بکشیم و..حاشیه بعد
mehdi
2018-10-19T18:21:14
چالش بکشیم تا انسان محقر نتواند انسانخوار گردد.خدا ما را آورده تا عالم را تسخیر کنیم و نه مردم آنرا.و گر پریزاده ایم...یعنی کبوتر با کبوتر بپرد ولی متحد.گه خدائی و گه زمینی شویم یا گه خدا و گه خود باشیم.و خدا دریای بی حد است و...نهایت از استادش یاد کرده که با او درجام جم می عشق خدا تواند نوشید.
همایون
2018-02-09T03:13:48
ما به دنیای عشق وابسته ایم این دنیا را انسان ساخته است زهی انسان که در دنیا برای خود نه‌ یک خانه از گل بلکه جهانی‌ پر از گل ساخته است که ساکنان آن همه عاشقان و پهلوانان اند دنیا انسان را به وجود آورده و انسان دنیا را از نو ساخته است، خورشید و ماه را و دریا و آسمان را و شب و زمان را جملگی از نو پرداخته است هر چه در این دنیا بوده است را از راه معنی‌ و سخن چون نهنگی بلیعده ایم و چون شرابی در جام جمشیدی مان در نوشیده ایم بی‌ آنکه چیزی از آن بکاهیم بلکه بر جهان، جهانی‌ دیگر افزوده ایم