مولانا:از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم
❈۱❈
از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم
در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم
تابش سینه و برت را خود ندارد چشم تاب
شکر ایزد را که من زین دلبری را یافتم
❈۲❈
میرداد قهر چون ماری فروکوبد سرش
آنک گوید در دو کونش هم سری را یافتم
چون درون طرهاش دریافتم دل را عجب
در درون مشک رفتم عنبری را یافتم
❈۳❈
گر ببینی طوطی جان مرا گرد لبش
می پرد پرک زنان که شکری را یافتم
گر بپرسندت حکایت کن که من بر جام لعل
عاشقی مستی جوانی می خوری را یافتم
❈۴❈
گر کسی منکر شود تو گردن او را ببند
می کشانش روسیه که منکری را یافتم
در میان طرهاش رخسار چون آتش ببین
گو میان مشک و عنبر مجمری را یافتم
❈۵❈
چون گشاید لعل را او تا نثار در کند
گو که در خورشید از رحمت دری را یافتم
چون دکان سرپزان سرها و دلها پیش او
هست بیپایان در آن سرها سری را یافتم
❈۶❈
چون نگه کردم سر من بود پر از عشق او
من برون از هر دو عالم منظری را یافتم
من به برج ثور دیدم منکر آن آفتاب
گاو جستم من ز ثور و خود خری را یافتم
❈۷❈
من صف رستم دلان جستم بدیدم شاه را
ترک آن کردم چو بیصف صفدری را یافتم
من همیکشتی سوی تبریز راندم می نرفت
پس ز جان بر کشتی خود لنگری را یافتم
کامنت ها