مولانا:عقل گوید که من او را به زبان بفریبم عشق گوید تو خمش باش به جان بفریبم
❈۱❈
عقل گوید که من او را به زبان بفریبم
عشق گوید تو خمش باش به جان بفریبم
جان به دل گوید رو بر من و بر خویش مخند
چیست کو را نبود تاش بدان بفریبم
❈۲❈
نیست غمگین و پراندیشه و بیهوشی جوی
تا من او را به می و رطل گران بفریبم
ناوک غمزه او را به کمان حاجت نیست
تا خدنگ نظرش را به کمان بفریبم
❈۳❈
نیست محبوس جهان بسته این عالم خاک
تا من او را به زر و ملک جهان بفریبم
او فرشتهست اگر چه که به صورت بشر است
شهوتی نیست که او را به زنان بفریبم
❈۴❈
خانه کاین نقش در او هست فرشته برمد
پس کیش من به چنین نقش و نشان بفریبم
گله اسب نگیرد چو به پر می پرد
خور او نور بود چونش به نان بفریبم
❈۵❈
نیست او تاجر و سوداگر بازار جهان
تا به افسونش به هر سود و زیان بفریبم
نیست محجوب که رنجور کنم من خود را
آه آهی کنم او را به فغان بفریبم
❈۶❈
سر ببندم بنهم سر که من از دست شدم
رحمتش را به مرض یا خفقان بفریبم
موی در موی ببیند کژی و فعل مرا
چیست پنهان بر او کش به نهان بفریبم
❈۷❈
نیست شهرت طلب و خسرو شاعرباره
کش به بیت غزل و شعر روان بفریبم
عزت صورت غیبی خود از آن افزون است
که من او را به جنان یا به جنان بفریبم
❈۸❈
شمس تبریز که بگزیده و محبوب وی است
مگر او را به همان قطب زمان بفریبم
کامنت ها