مولانا:گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
❈۱❈
گر تو مستی بر ما آی که ما مستانیم
ور نه ما عشوه و ناموس کسی نستانیم
یوسفانند که درمان دل پردردند
که ز مستی بندانند که ما درمانیم
❈۲❈
ور بدانند حق و قیمت خود درشکنند
چونک درمان سر خود گیرد ما درمانیم
ما خرابیم و خرابات ز ما شوریدهست
گنج عیشیم اگر چند در این ویرانیم
❈۳❈
کدخدامان به خرابات همان ساقی و بس
کدخدا اوست و خدا اوست همو را دانیم
مست را با غم و اندیشه و تدبیر چه کار
که سزای سر صدریم و یا دربانیم
❈۴❈
هر کی از صدر خبر دارد او دربان است
ما ز جان بیخبریم و بر آن جانانیم
من نخواهم که سخن گویم الا ساقی
می دمد در دل ما زانک چو نای انبانیم
❈۵❈
خوش بود سیمتنی کو بنداند که کییم
بار ما می کشد و ماش همیرنجانیم
یار ما داند کو کیست ولی برشکند
خویش کاسد کند و گوید ما ارزانیم
❈۶❈
سر فرود آرد چون شاخ تر از لطف و کرم
ما چو برگ از حذر فرقت او لرزانیم
یک زمانم بهل ای جان که خموشانه خوش است
ما سخن گوی خموشیم که چون میزانیم
❈۷❈
بس کن ار چند بیان طرق از ارکان است
ما به ارکان به چه مشغول شویم ار کانیم
کامنت ها