مولانا:دوش می گفت جانم کی سپهر معظم بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
❈۱❈
دوش می گفت جانم کی سپهر معظم
بس معلق زنانی شعلهها اندر اشکم
بیگنه بیجنایت گردشی بینهایت
بر تنت در شکایت نیلیی رسم ماتم
❈۲❈
گه خوش و گاه ناخوش چون خلیل اندر آتش
هم شه و هم گداوش چون براهیم ادهم
صورتت سهمناکی حالتت دردناکی
گردش آسیاها داری و پیچ ارقم
❈۳❈
گفت چرخ مقدس چون نترسم از آن کس
کو بهشت جهان را می کند چون جهنم
در کفش خاک مومی سازدش رنگ و رومی
سازدش باز و بومی سازدش شکر و سم
❈۴❈
او نهانی است یارا این چنین آشکارا
پیش کرده است ما را تا شود او مکتم
کی شود بحر کیهان زیر خاشاک پنهان
گشته خاشاک رقصان موج در زیر و در بم
❈۵❈
چون تن خاکدانت بر سر آب جانت
جان تتق کرده تن را در عروسی و در غم
در تتق نوعروسی تندخویی شموسی
می کند خوش فسوسی بر بد و نیک عالم
❈۶❈
خاک از او سبزه زاری چرخ از او بیقراری
هر طرف بختیاری زو معاف و مسلم
عقل از او مستقینی صبر از او مستعینی
عشق از او غیب بینی خاک او نقش آدم
❈۷❈
باد پویان و جویان آبها دست شویان
ما مسیحانه گویان خاک خامش چو مریم
بحر با موجها بین گرد کشتی خاکین
کعبه و مکهها بین در تک چاه زمزم
❈۸❈
شه بگوید تو تن زن خویش در چه میفکن
که ندانی تو کردن دلو و حبل از شلولم
کامنت ها