گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا

❈۱❈
چمنی که تا قیامت گل او به بار بادا صنمی که بر جمالش دو جهان نثار بادا
ز بگاه میر خوبان به شکار می‌خرامد که به تیر غمزه او دل ما شکار بادا
❈۲❈
به دو چشم من ز چشمش چه پیام‌هاست هر دم که دو چشم از پیامش خوش و پرخمار بادا
در زاهدی شکستم به دعا نمود نفرین که برو که روزگارت همه بی‌قرار بادا
❈۳❈
نه قرار ماند و نی دل به دعای او ز یاری که به خون ماست تشنه که خداش یار بادا
تن ما به ماه ماند که ز عشق می‌گدازد دل ما چو چنگ زهره که گسسته تار بادا
❈۴❈
به گداز ماه منگر به گسستگی زهره تو حلاوت غمش بین که یکش هزار بادا
چه عروسیست در جان که جهان ز عکس رویش چو دو دست نوعروسان تر و پرنگار بادا
❈۵❈
به عذار جسم منگر که بپوسد و بریزد به عذار جان نگر که خوش و خوش عذار بادا
تن تیره همچو زاغی و جهان تن زمستان که به رغم این دو ناخوش ابدا بهار بادا
❈۶❈
که قوام این دو ناخوش به چهار عنصر آمد که قوام بندگانت به جز این چهار بادا

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۶۶

تصاویر

کامنت ها

هنگامه حیدری
2015-01-13T22:08:57
جناب امین افشار عزیز. متشکرم از توضیحات شما. خاطر نشان می کنم استاد بزرگوارم جناب آقای دکتر عباس ماهیار در کتاب نجوم قدیم و بازتاب آن در ادب پارسی که یکی از کاملترین مراجع در خصوص اصطلاحات نجومی در ادبیات است در ص 383 ذیل عنوان زهر در بارگاه آسمان آورده اند:پیش از این از بارگاه آسمان سخن گفته ایم و یادآور شده ایم که زهره خنیاگر فلک است و لازمه خنیاگری آواز خوانی و غزل سرایی و شعرخوانی و نوازندگی و لهو گستری و دستان سرایی و باده نوشی و پای کوبی و داشتن انواع و اقسام آلات موسیقی از قبیل چنگ و دف و بربط و رباب و عود و مزمار و ارغنون و احیانا سازهای دیگر است. چنین خنیاگری ناگزیر از داشتن زیورهایی د رخور شان و مقام خویش است.سپس ایشان در ذیل بند ج آورده است:زمانی هم اسباب و آلات خنیاگری بن مایه ابتکار تصویرها بوده است.1: چنگو همین بیت مولانا را به عنوان شاهد مثال آورده اند.قصدم ازاطاله کلام این بود که گسستگی چنگ زهره افاده هیچ معنای خاصی نمی کند. صرفا بیان یکی از ادوات موسیقی زهره بوده است.مولانا می فرماید: تن ما مانند ماه که با گذشتن هر روز از عمرش لاغرتر و باریکتر می شود از عشق بدین گونه است که مدام لاغر می شود و دل ما هم از فرط عشق که بندش پاره شده مثل چنگ زهره است که تارهای آن از هم گسسته باد که دیگر از آن صدایی شنیده نشود.
دکتر ترابی
2015-01-13T22:58:32
با پوزش از استادان، عاشق که باشی ( بی توجه به که و کی) میگدازی ، میفرسایی ودر همان حال در دل عاشقت غوغا،ست میلرزدبه گونه چنگ ناهید نخست ( چنان که رسم مولاناست ) تار دل گسسته میخواهد تا مگر از غم عشق بیاساید، پس نظر بر میگرداند که همین گداختن و لرزیدن است که حلاوت غم عشق او را بسیار به از آسودن میکند.غم عشق آمد و غمهای دگر پاک ببردسوزنی باید، کز پای برآرد خاری
امین افشار
2014-12-19T00:52:29
تن ما به ماه ماند که ز عشق می‌گدازد دل ما چو چنگ زهره... که گسسته تار بادابه گداز ماه منگر، به گسستگی زهره تو حلاوت غمش بین که یکش هزار بادا!زهره: ناهید. بیدخت . بیلغت. سیاره ای است که مطربه ی فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه منیری ). چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیاره‌ی زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر[خوش یمنی کوچک] را داشته است و درعین‌حال نشانه‌ی شادی و طرب، رقص و پای‌کوبی و ... هم می‌شناخته‌اند. «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی‌ نموده است: « ... زهره نام ستاره‌ی سوم از سیاره‌‌‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچه‌ی شاعران فارسی شده است» (جلد سوم ذیل واژه‌ی زهره) زهره ی چنگی ؛ ناهید چنگی . خنیاگر فلک . مطربه ی فلک : بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن به لعب زهره ی چنگی و مریخ سلحشورش . حافظ* به گمان من گسستگی زهره -که مولوی استعاره از حال دل و جان آدمی می آورد- می تواند برآمده از این ویژگی آن باشد:زهره که سیاره ای است سخت درخشان، گاهی بامداد طلوع کند و گاه شامگاه برآید یعنی اندکی پس و پیش از غروب و طلوع خورشید که زهره ی شامگاهی را کوکب مسایی و زهره ی صبحگاهی را کوکب صباحی می گفتند. پس به دو گونه ساز(چنگ) این خنیاگر گسسته است. نخست، چون دو بار در شبانه روز در آسمان پدید می آید و زیاد هم نمی ماند. دیگر چون از خورشید گسسته است و زمانی می آید که خورشیدِ روشنگرش دیگر نیست. البته این تنها برداشت و دیدگاه من است وخوشحال می شوم دوستان اصلاح و تکمیل بفرمایند. هر کدام باشد و جز این ها، افزون بر این که این تشبیه های زیبا و متناسب که به وفور در غزلیات مولوی -به ویژه- و دیگر شاعران قدیم مان آمده اند، دانش کافی و خیال پردازی شاعرانه و بهره گیری استادانه از این ذوق آنان را می رساند، به نظر می رسد همان گونه که روشنایی مصنوعی شهرها و دنیای امروزمان، ستارگان آسمان مان را کم یا بی فروغ ساخته است، نگاه شعرای امروزی نیز از آسمان به زمین هبوط کرده است. « که قوام بندگانت بجز این چهار بادا»!!!
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
2016-11-21T13:18:21
جان اصل ماست .فضای نامحدودی که ، تن و دل را هم در برگرفته است.گداختی ندارد . اوج و حضیض را ، بر نمی تابد . هلال نمی شود . همواره قرص کامل است .همواره می تابد و شکست در ارکان او راهی ندارد.شادی صرف و محض است .همواره در آن ، عروسی است.به عروسی جان ، فرا می خواندمان!
بی سواد
2016-11-21T20:01:43
بی نام گرامی، بر آنچه به درستی فرموده اید ، می افزایم؛ناهید گشته " انا هیتا "( ان ،پیشوند نفی ، ناکاری و آهیتا ، ناپاک ، آلوده ) به مانای پاک ، نا آلوده است ایزد بانوی ابها، ستاره ناهید ،(کنایه از دختر رسیده) رود مینوی، پر آب ترین و همیشگی ترین رود جهان ، در اوستا بدین گونه، نگارک شده است:" دوشیزه ای بلند بالا، با بازوان ستبر، سپید و درخشان، سینه های برجسته، کمرگاهی باریک، سوار برگردونه ای که ابر و باد و باران و ژاله اسبان اویند دیهیمی درخشان بر سر دارد،پاک ، توانا، بالنده و نیالوده ، آلایش از تخمه مردان می زداید، زهدان زنان را پاک و فرزند زادن را بر آنان آسان می کند"پی نوشت:اناهیتا شاید همان بانوی رازآلودی باشد که در تاریک روشن بام یا گرگ و میش شام ، در نیزارهای خم رودخانه ایتالاب یا سراآبی دور، پایاب یا آب انباری کهن در جستجوی آوییم. نکند همان پری نی زن گریزپایی است که شبانگاهان تا لب چشمه سار می دواندمان ، بی که رخ بنمایاند؟؟
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
2016-11-21T13:10:48
کدام تن گدازان است و کدام دلی شکسته ؟ بلافاصله می فرماید : به گداز این تن و شکست این دل ، اهمیت مده ! منگر! یعنی اینها اصل نیستند .تا آخر ابیات غزل هم به کیفییت ناپایدار و نا اصل ، این تن و دل اشاره می فرماید.
بی نام
2016-02-15T00:33:22
سخنان شما بزرگان بر آنم داشت تا موضوعی در باب واژه «زهره» عرضه کنم، موضوعی که به گمانم تا به حال از کسی ارائه نشده:«زهره» اسمی عربی است و نام یکی از ستاره های قدیم که مردمان پارس آن ستاره را «ناهید» که اسمی پارسی است می نامیدند.همواره از کنار این مسئله به سادگی گذشته ایم شود که چرا «زهره» را «ناهید» نیز می نامند و در واقع «ناهید» را «زهره» نامیدند؟ چه بسا رسیدن حقیقت پنهان در پشت این ظاهر از سایر سخنانی که پیرامون این واژه شده و می شود امری مهم تر باشد.فقط به این اکتفا می کنم که «زهره» معرّب واژه ی پارسی «ناهید» است و «ناهید» اسمی است مشتق از واژۀ «اَناهیتا» (سمبل زن در فرهنگ ایران) و مشتق از اسم «زهره» واژۀ «زهرا» (سمبل زن در فرهنگ اسلام) ست.آن ایزد بانوی آب هاست در فرهنگ ایران باستان و آن دیگر صاحب کوثر (چشمه ای در بهشت).به احترام آن در معابد، مهراب (مکانی که در آن آب میریخته اند و رو به روشنی آن آب به نماز می ایستاده اند) و به احترام آن دیگر در حیاط مساجد حوض های آب ساخته اند.دلیل این همه شباهت چیست؟
سحر
2018-09-12T23:23:32
با سلام خدمت دوستاناشعار دیوان شمس را به صورت صوتی در کانال تلگرام گوش دهید.Rumi97@ سپاس از همگی عزیزان
هیچمَرد
2018-02-27T14:03:25
سلام و عرض ادب خدمت همۀ «اساتید» بزرگوارطبق شمارش نرم‌افزار WORD، این غزل، 181 کلمه دارد. جالب است که کل یازده حاشیۀ نوشته‌شده بر این غزل، صرفا مربوط‌به یک کلمۀ آن، یعنی «زهره» است!!! گویا کلمات و اصطلاحاتی همچون قیامت، جهان، میر‌خوبان، زاهد، در‌شکستن، قرار، دعا، نفرین، حلاوت غم، عروسی جان، عذار جسم، عذار جان، زاغ، زمستان، چهار عنصر و غیره هنوز به چشم تیز‌بین «اساتید» حاشیه‌نویس نیامده است. شاید هم بهتر باشد که نیاید!
مهدی منصوری
2018-07-18T11:35:14
با درود بیکران بر دوستان گرامی.از پاسخ ها و چند و چون های سخنان همه ی فرهیختگان لذت بردم. در میان سخنان عزیزان معقول ترین توضیحات شاید گفته های خانم هنگامه حیدری بود. البته در تکمیل مباحث پیرامونی واژه زهره همه ی عزیزان نقش داشتند اما بحث لا سخن خانم حیدری به اصل خود نزدیکتر شد. تنها چیزی که بازگو نشد دلیل گسستگی زهره و ننگریستن به گداز ماه بود. و جواب آن در خود مبحث عشق پنهان است. جایی که نهایت اتصال و نزدیکی به عشق حاصل می شود جز عشق کسی حق سخن ندارد. همه در محصر عشق خاموشند و نه چنگ زهره صدایی دارد و نه روی ماه تابندگیی. آنجا که عشق سخنوری میکند چنگ زهره از هم گسسته است و اصلا ماه گداز و تابشی ندارد بعنوان مثالمن خمشم خسته گلو. عارف گوینده بگوزان که تو داوود دمی، من چو کهم رفته ز جا***بس بود ای ناطق جان چند از این گفت زبانچند زنی طبل بیان بی دم و گفتار بیا***خاموش! که آن جهان خاموشدر بانک در آرد این جهان را***عشق آمد این دهانم را گرفتکه "گذر از شعر و بر شعرا برآ"***عاشق خموش خوش تر، دریا به جوش خوشترچون آینه ست خوشتر در خاموشی بیان هاو این است راز مولانا که از بس در پایان غزل های خویش از خاموشی و سکوت سخن گفته این واژه را بعنوان تخلصی برای آن بزرگ پذیرفته اند.با تشکر از همه ی عزیزان و دوستان گرامی
سید مهدی سمیعی
2018-08-13T18:41:25
در بیت دوم اشتباها پگاه را بگاه نوشته؛ز پگاه میر خوبان به شکار می خرامد