مولانا:من اگر پرغم اگر شادانم عاشق دولت آن سلطانم
❈۱❈
من اگر پرغم اگر شادانم
عاشق دولت آن سلطانم
تا که خاک قدمش تاج من است
اگرم تاج دهی نستانم
❈۲❈
تا لب قند خوشش پندم داد
قند روید بن هر دندانم
گلم ار چند که خارم در پاست
یوسفم گر چه در این زندانم
❈۳❈
هر کی یعقوب من است او را من
مونس زاویه احزانم
در وصال شب او همچو نیم
قند می نوشم و در افغانم
❈۴❈
پای من گر چه در این گل ماندهست
نه که من سرو چنین بستانم
ز جهان گر پنهانم چه عجب
که نهان باشد جان من جانم
❈۵❈
گر چه پرخارم سر تا به قدم
کوری خار چو گل خندانم
بودهام مؤمن توحید کنون
مؤمنان را پس از این ایمانم
❈۶❈
سایه شخصم و اندازه او
قامتش چند بود چندانم
هر کی او سایه ندارد چو فلک
او بداند که ز خورشیدانم
❈۷❈
قیمتم نبود هر چند زرم
که به بازار نیم در کانم
من درون دل این سنگ دلان
چون زر و خاک به کان یک سانم
❈۸❈
چونک از کان جهان بازرهم
زان سوی کون و مکان من دانم
کامنت ها