مولانا:صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
❈۱❈
صد بار مردم ای جان وین را بیازمودم
چون بوی تو بیامد دیدم که زنده بودم
صد بار جان بدادم وز پای درفتادم
بار دگر بزادم چون بانگ تو شنودم
❈۲❈
تا روی تو بدیدم از خویش نابدیدم
ای ساخته چو عیدم وی سوخته چو عودم
دامی است در ضمیرم تا باز عشق گیرم
آن باز بازگونه چون مرغ درربودم
❈۳❈
ای شعلههای گردان در سینههای مردان
گردان به گرد ماهت چون گنبد کبودم
آن ساعت خجسته تو عهدها ببسته
من توبهها شکسته بودم چنانک بودم
❈۴❈
عقلم ببرد از ره کز من رسی تو در شه
چون سوی عقل رفتم عقلم نداشت سودم
کامنت ها