مولانا:من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
❈۱❈
من آن شب سیاهم کز ماه خشم کردم
من آن گدای عورم کز شاه خشم کردم
از لطفم آن یگانه می خواند سوی خانه
کردم یکی بهانه وز راه خشم کردم
❈۲❈
گر سر کشد نگارم ور غم برد قرارم
هم آه برنیارم از آه خشم کردم
گاهم فریفت با زر گاهم به جاه و لشکر
از زر چو زر بجستم وز جاه خشم کردم
❈۳❈
ز آهن ربای اعظم من آهنم گریزان
وز کهربای عالم من کاه خشم کردم
ما ذرهایم سرکش از چار و پنج و از شش
خود پنج و شش کی باشد ز الله خشم کردم
❈۴❈
این را تو برنتابی زیرا برون آبی
گر شبه آفتابی ز اشباه خشم کردم
کامنت ها