گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

مولانا:اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم

❈۱❈
اگر چه ما نه خروس و نه ماکیان داریم ز بیضه سر کن و بنگر که ما کیان داریم
به آفتاب حقایق به هر سحر گوییم تو جمله جانی و ما از تو نیم جان داریم
❈۲❈
گر از صفات تو نتوان نشان نمود ولی ز بی‌نشانی اوصاف او نشان داریم
دل چو شبنم ما را به بحر بازرسان که دم به دم ز غریبی دو صد زیان داریم
❈۳❈
چو یوسف از کف گرگان دریده پیرهنم ولی ز همت یعقوب پاسبان داریم
به دام تو که همه دام‌ها زبون ویند که هر قدم ز قدم دام امتحان داریم
❈۴❈
ولیک بندگشا هر دم آن کند با ما که مادر و پدر و عم مگر که آن داریم
بنوش کردن زهر این چه جرات است مگر ز کان فضل تو تریاق بی‌کران داریم
❈۵❈
به خرج کردن این نقد عمر مبتشریم ز عمربخش مگر عمر جاودان داریم
نگیرد آینه زنگار هیچ اگر گیرد ز عین زنگ بدان روی دیدمان داریم
❈۶❈
یقین بنشکند آن نردبان وگر شکند ز عین رخنه اشکست نردبان داریم
رهین روز چرایی چو شب کند روزی مکان بهل که مکانی ز لامکان داریم
❈۷❈
بهار حله دریدی ز رشک و زرد شدی اگر بدیش خبر کاین چنین خزان داریم
دهان پر است و خموشم که تا بگویی تو کز آن لب شکرینت شکرفشان داریم

فایل صوتی دیوان شمس غزل شمارهٔ ۱۷۴۳

تصاویر

کامنت ها

Behrouz
2020-06-03T06:48:01
لب پاره و شکرین پیامبر لولاک اسلام که عاشقان بسیار دارد و با کلید وعده های او بر سر عمر عبد نوبت گرفته اند و به دوزخ رسیده اند. هنر این بزرگوارن پشت مقرنس و توشه های زنگ است و جاکری جن ها اما نردبانشان شکسته و همچون مگس در دوغ مدفوع افتاده اند ...
nabavar
2020-06-03T09:22:05
نه من از روزگار می بینم نه هم از کردگار می بینمای شمایان گرفته دامن جهل عقل را در فرار می بینمملتی خو گرفته بر هذیان ابلهان بی شمار می بینمچشم ها روشن از جمال شما عقل را شرمسار می بینمجامتان از خرافه لبریز است همه را می گسار می بینمقوم بدبخت بی خرد را بین خیل بی اختیار می بینمسر نهاده به سجده ی مهمل همه را بنده وار می بینمتا که قومی چنین فنا رفتند قامتی بس نزار می بینمهرچه پنهان کنیم سستی را ضعف ها آشکار می بینمتا که در بند این خرافاتی سکّه ات کم عیار می بینمچشم بگشا که عمر می گذرد سال ها بی بهار می بینمدرّ رخشان به دامنت بسیار بر خزف اعتبار می بینمگر بگوید ” لیام “ و تو خندی شام تو پایدار می بینم